پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

لحظات تحویل سال 1392

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد   عمر و جونو نفسم: چیزی به لحظه تحویل سال ٩٢ نمونده. تو الان دقیقا ٢ سال و ٢ ماه و ١٥ روز سن داری. امسال هم 3 نفری سر سفره هفت سین میشینیم . توی این ٣ سال نوروز ما با وجود تو حال و هوای دیگه ای داره . سالی که داره تموم میشه واسه ما سال خیلی خیلی خوبی بود . سالی پر از خیر و برکت و مهمتر از همه سلامتی پدر و مادرهامون و اطرافیانمون. خدایا شکرت. امسال سال ٩٢ رو داریم با رفتن به مشهد مقدس و زیارت امام رضا(ع) آغاز میکنیم. و چی ازین قشنگتر و لذت بخشتر که سال جدیدمون رو بیمه کنیم ب...
30 اسفند 1391

مادر و پسره متولد زمستان

امروز من متولد شدم برای بار *بيست و هفتم* خیلی خوشحالم چون:   هنوز نفس میکشم ، هنوز امید دارم ، هنوز عشق می ورزم... هنوز هم میتونم پسرم رو نوازش کنم . هنوز می خندم ،هنوز شادم ،هنوز غم دارم، هنوز دلتنگ میشم. هنوز انقدر خاطره دارم که فراموش نکنم عزیزانم رو... پس من هنوز هم هستم و میتونم زیبا زندگی کنم . میتونم باز هم و باز هم با تمام وجودم عشق بورزم و دوست بدارم... خدایا: نمیدونم چی جوری باید شکرگذاز نعمتهای بی حد و حساب تو باشم؟ همیشه از دیگران تشکر میکردم که به یادم بودند اما امروز میخوام از تو تشکر کنم که همیشه و همه جا همراه و همدم من بودی و برای ل...
23 اسفند 1391

یه لحظه و ساعت ناب

گل پسرم پارسا جان تا این لحظه ٢ سال و ٢ ماه ٢ روز و ٢ ساعت و ٢ دقیقه و ٢ ثانیه سن دارد   ...    احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه آن را به تو تقدیم میکنم تمام احساسم را تمام عشقم را من برای سالها مینویسم...  سالها بعد كه چشمانت عاشق میشوند... افسوس كه قصه ی مادر بزرگ راست بود... همیشه یكی بود یكی نبود...   ...
17 اسفند 1391

بعد از دو سالگی پارسا

دوستت دارم به هزار و یک دلیل ، اما مهم ترینش این است که یادم می اندازی روزی هزار بار شاکر خدا باشم به خاطر بودنت... سلام نفس مامان: چند وقتی برات چیزی ننوشته بودم و دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود. اولین دلیلش خراب شدن لپ تاپ بود. و پاک شدن عکسهای دو ماه اخیرت که منو خیلی دپرس کرد. ازین به بعد  از عکس گرفتن ازت بلا فاصله همه رو روی سی دی برات نگه میدارم. دومین دلیلش هم این بود که این روزا تمام وقت در اختیارتم . هر روز صبح با هم میریم پارک و پیاده روی . بعد از ظهرها هم که مشغول خونه تکونی هستیم. خونه تکونی امسالمون حسابی دیدنی و بامزست. و این حرف منو فقط کسایی که یه وروجک همسن تو دارن درک ...
5 اسفند 1391

17 ماهگی پارسا جیگر و عکسهای شمال(قسمت اول)

برقرار باشـی و سبز، گـل من تـازه بمون! نفسم پیشکش تو، جای من زنده بمون! سلام به همه دوستهای خوبم و همینطور پسر گلم . امیدوارم همه خوب و سلامت باشین. گل پسر نازم 14 خرداد ماه 17 ماهه شدی. توی این ماه پیشرفتهات فوق العاده زیاد بود و هر روز باعث شگفت زدگی بیشتر ما شدی. مخصوصا توی مسافرتمون که نشون دادی چقدر بزرگ شدی و همه چیز رو میفهمی و درک میکنی. توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی. جمله هایی رو میگی که فکرشم نمیکردم توی این سنت بتونی به زبون بیاری. استقلالت رو کاملا به اثبات رسوندی و فقط خودت باید غذاهات رو نوش جان کنی. شاید خوردن یک کاسه سوپ کوچیک توسط خودت 1 ساعت طول بکشه و کاملا سرد بشه و از دهن بی...
8 بهمن 1391

پارسای 2 سالۀ من و عکسهای تولدش

در ستاره بارانِ میلادت، میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو ، آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من ، نه برای تو ... که تنها برای “ما” آبیست     پسر  گلم عزیزتر از جونم:  2 سالگیت هم به سلامتی تموم شد و وارد سومین سال زندگیت شدی. اینقدر همه چیز به سرعت داره میگذره که وقت کم میارم واسه ثبت خاطراتت. ولی سعی میکنم واست کم نزارم تا جایی که بتونم همه چیز رو برات بنویسم.  پسر دوسالۀ من اینروزا: تمام کلمات رو به...
1 بهمن 1391

ღ دومین سالروز تولد پارسای نازنینم ღ

در سرزمینی زیبا٬در آنسوی دیگر بخشهایی از ابدیت کنار هم منتظر اجازه ای برای آمدن به زمین وتجربه ی دوباره بودند خدا وند همه را یکی یکی می فرستاد که بروند او فقط داشت فکر می کرد واینها را به نظاره نشسته بود به پیوندی فکر می کرد که با وجود زیبایی هایی که در آن سرزمین دیگر سو از آنها بهره مند بود او را برای زندگی دوباره در زمین به خویش می خواند نمی دانم شاید این پیوند عمری به بلندای تاریخ داشته باشد در همین افکار غوطه ور بود که نوای فرشته ای او را به خود آورد بیا نوبت تو شده است.آنها تورا چشم انتظارند. خیلی خوشحال شد زود نزد خداوند آمد اجازۀ پیوستنش ...
14 دی 1391

بای بای پوشک

١ سال و ٩ ماه و ١٩ روز...   چه خوب ! که من بهشت را به بوسیدن های تــ♥ــو بخشیدم ! حالا همه جا بوی بهشت دارد و من ، عطر بوسه های تــ♥ــو را  !    پارسای عزیزتر از جونم:   پسر باهوش من،تصمیم گرفته بودم توی این ماه  از شیر بگیرمت اما با خواست و همکاری داوطلبانه ی خودت  کم کم با پوشک خداحافظی کردی و الان یک هفتست که دیگه مرد شدی و شدیدا از پوشک متنفری.  خوشبختانه تا به حال که پروژه ما بسیار موفقیت آمیز بوده و  هر بار نیاز به دستشویی داشتی خودتو به من رسوندی و با زبون شیرینت گفتی: دشـــــــویی .فکر ...
20 آذر 1391