آخرین خاطرات سال 93
تو که باشی بس است … مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟ سلام دلیل بودنم... پسرم امروز بعد از چهار ماه دارم مینویسم. توی این مدت خیلی دلم برای دفتر خاطراتت تنگ شده بود.توی مدت ما اسباب کشی کردیم و از خونه ای که نزدیک آقاجون اینا بودیم بلند شدیم و اومدیم خونۀ خودمون. یه خونۀ بزرگتر و راحت از خونه قبلمون.اینجا خیلی احساس آرامش و راحتی میکنیم. هرچند که تنها تر شدیم ، چون خیلی به آقاجون اینا وابسته شده بودیمو تازه داشتیم به اونجا عادت میکردیم. حالا اینجا مدام تو دلتنگی میکنی و هر روز بهونشونو میگیری. ولی پسرم ما همدیگه رو داریم و چقدر قشنگ بعضی روزها و بعضی ساعتها میشی همصحبت مادر...س...
نویسنده :
قلم به دست : سمانه
1:09