پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

عکسهای تولد پسر نازنینم

تقویم دل من نسبتی با تقویم های جهان ندارد، ،میانِ برگ ریزان ِخزان، ابتدای زمستان ، میبینی نوشته اند.....بهار! آن لحظه که تو.... خندیدی.    هوا سرد است ولی همین با تو بودن مرا گرم می کند. گرم لبخند هایت می شوم، گرم شیرین زبانیهایت، گرم صدای دلنشینت...   ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﯾۀ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﻻ‌ﯾﻖ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺴﺖ تولد تو، آغازی است برای عاشق‌‌تر ماندنم؛   عکسها در ادامه مطلب: خدا رو شکر امسال هم تولدت به خوبی و خوشی سپری شد. امسال هم دوبار برات تولد گرفتیم با حضور خانواده هام...
23 دی 1392

یک ماه تا سه ساله شدن گلم

٢ سال و ١١ ماه... تمام تلخی دنیا را با لحظه ای نگاهت تا ته سر میکشم! پسرم امیدم: در حالی دارم برات مینویسم که فقط یک ماه مونده تا شکوفا شدن چهارمین زمستان زندگیت. سی روز مونده تا لمس ثانیۀ با تو بودن، تا سه سال مادری من. سه سال زیستن و نفس کشیدن با تو در من امید داد ٬ یاد داد چه جوری زندگی کنم، نه تنها زنده باشم . یاد داد چه جوری از ته دل بخندم ، چقدر زود همه چیز رو فراموش کنم ، با خراب شدن هر چیزی دوباره اونو از نو بسازم. یاد داد با هر چیز کوچکی احساس شادی کنم و از داشتنش نهایت لذت رو ببرم. و هزازان درس زندگی که من همه رو مدیون وجود پاک و معصومانۀ تو کودک سه ساله ام هستم. تو که موجودی هستی کوچک اما با دلی...
13 آذر 1392

روزمره های شازدۀ 2 سال و 10 ماهه

٢ سال و 10 ماه... عطر خواستن تـــــــو از تمام جانم فرّار شده... انگار چشمهایت جادویم میکنند ... پارسای من ، تو آرامش منـی... پســـــــــر خوبم مرد آینده: امروز 14 آبان ماه مقارن با روز اول ماه محرم هستش که شما دو سال و ده ماهه شدی. فقط دو ماه مونده تا کامل شدن 3 سالگیت . سنی که سرشاره از اتفاقات غیر قابل پیش بینی .چون دقیقا هر روزت با روز قبل فرق میکنه و رشد عقلی و احساسی روز به روز تو کاملا قابل درکه. عزیزم: این روزها بیش از پیش مدهوش و مست عشق خداوندم . بزرگی و عظمتش رو دارم با همه وجود درک ميكنم ، و سیرابم از نعمتهای فراوانش . دیدن پیشرفتهای هر روزۀ تو و دید...
14 آبان 1392

عکسها و خاطرات شمال ( مهر 92)

٢ سال و ٩ ماه... دوست دارم همه جا نام تو را غرق زیبایی دریا بکنم دوست دارم صدف خاطر چشمان تو را رنگ آبی بزنم دوست دارم همه جا یاد تو را رنگ آبی بزنم... قلب من پسرم: روز سوم مهر ماه راهی سفر شمال شدیم. سال پیش که با هم رفتیم شمال 17 ماهه بودی و از خاطرات سفر شمال فقط دریا و آب بازی توی ذهنت بود و فکر میکردی که به دریا میگن شمال. از چند روز قبل که بهت گفته بودیم میخوایم بریم شمال، میگفتی آخ جون میخوا برم دریا آب بازی. و بعد که فهمیدی توی این سفر سما جون هم باهامون هست کلی ذوق کردی و میگفتی میخوام با سما برم دریا بازی کنم شادی کنم.   بقیه در ادامه مطلب:   ...
12 مهر 1392

روزانه های شيرين کودکی پارسا...

2 سال و هشت ماه و 4 روز...   یکی یه دونۀ مامان سلام: پسر 2 سال و هشت ماهۀ من، در حالی داری این روزها و ساعتها رو میگذرونی که شدی روح مامان و بابا، شدی نفس و نبض ما ، و امید و چراغ فردا ، شدی یه دردونۀ آقا ، شدی یه پسر احساساتی و شیرین زبون. به تو میبالم پسرم. به اون همه عاطفه ت. و احساسات سرشارت که گاهی اشکم رو ناخوداگاه در میاره. وقتی میبینی مامان کسل و بی حوصلست اینقدر زبون میریزی و از من تعریف و تمجید میکنی تا لبخند منو ببینی. بهم میگی: مامانم چقدر لباست قشنگه ، چقدر چشمات خوشگله، چقدر مژه هات زیاده، چقدر موهات نرمه ، چقدر ابروهات قشنگه. بعد هم بهم میگی: بگو پارسا مامانتو دوست داری؟.منم میگم پارسا ما...
17 شهريور 1392

روزهای عاشقی با پسرم...

2 سال و 7 ماه و 4 روز... جعد موهایش همچنان بوی بهشت میدهد، نفسش زندگیست.... سلام برگ گلم: الان که دارم برات مینویسم دستاتو حلقه کردی دور گردنم و داری تند تند بوسه بارونم میکنی. بهت میگم قربون تو پسر گلم ، میگی: فدای چشمات بشم مامان خوشگله. اینقدر عاشقترم کردی که هر چی توی ذهنم بود پرید. هی تایپ و میکنم و هی پاک میکنم.   مهربون پسرم:   مدتی برات ننوشتم . هر بار خواستم همۀ خاطراتت رو جمع کنم و یکجا برات بنویسم اما تا اراده کردم برای نوشتن، یک حرکت جدید و رفتار تازه ازت دیدم که خواستم همه رو یادم بسپارم و با هم بنویسم، اما کارهای خارق العاده تو و حرفهای تازه...
19 مرداد 1392

زندگی به شیرینی پارسا(2 سال و نیمگی)

پسرم، كوچولوی نازپروردۀ مادر! دو سال و نیمه شدنت مبارک چرا همیشه لبخندهایت از نوشته های من زیباتر است؟؟؟ دو سال و نیم گذشت. دو سال و شش ماه از اولین لمس گرمای عشق تو ، از اولین تلاقی نگاه من و تو ، از اولین در آغوش گرفتنت ، از اولین طنین صدای گریه ات ، گریه ای که با شنیدنش من هم به گریه افتادم. پسرکم ؛ عشقم ، آرامم ، دو سال و شش ماه است که با همیم کنار همیم ، من با تو نفس میکشم ، می بالم و هر روز عاشق تر میشوم. مایۀ آرامشم ، عشق به تو آنقدر در ذره ذره وجودم ریشه دوانده که هر لحظه دوریت کلافه ام میکند ؛ دقیقه هایی که در کنارت نیستم ذهنم و قلبم مالامال از تو و بودن با تو است. ...
15 تير 1392

دُر واژه هــای تــــــــو...

معجزه ی كوچك من در 2 سال و 5 ماه و 15 روزگی: این روزها که میگذره برام شیرینی دلپذیری داره.لذت شنیدن زیباترین حرفها و گفته ها از زبان پارۀ تنم. برات از شیرین بودن اینروزها مینویسم ، چون نميخوام كه فردا از شيرينی دنيای كودكی ات بی خبر باشی، چون دوستت دارم ... زبان ابراز محبتت: این روزها ورد زبانت شده : مامان دوسِت دارم. بابا دوسِت دارم. تا متوجه میشی از دستت ناراحت شدم میگی: مامان ، پارسا دوستت داره. میگم چندتا دوسم داره؟ میگی: یه دنیا ، یه عالمه ، خیلی زیاد. دیروز بی هوا بهم میگی: مامان من عاشگتم ( عاشقتم). میگم تو نفسمی پسرم. میگی نه تو نفس پارسایی. شبها صورت م...
30 خرداد 1392