کوچک رویایی من،همدم تنهایی من
٣ سال و ١ ماه و ٦روز...
روزهای ساده ولی پر از هیاهویی رو طی میکنیم . روز و شبهای برفی و سرد ٬ گرمای مطبوع خونه .... زمستان زیبا با اون سرمای دلچسبش و منظره های فوق العاده طبیعت .
ولی در حالیکه خوشحال از اینهمه زیبایی بودیم ، ویروسها به سراغت اومدن و حسابی روز و شب زمستونی ما دگرگون شد. چند روزی مریض بودی و خونه پر شور و پر سر و صدای همیشگی ما تبدیل شده بود به خونۀ غمها. و پسر شیرین زبون و پر تحرک من اسیر بیماری شده بود . و برای پدر و مادر هیچ چیز غم انگیز تر از دیدن دسته گلشون در بستر بیماری نیست.
تا اینکه به لطف خدای مهربون کمی بهتر شدی و شدی همون پارسای همیشگی خودم. بازم خدا رو شکر میکنم و ازش ممنونم.
نازنین من: توی این یک ماهی که پا توی 4 سالگی گذاشتی تغییراتت خیلی چشمگیر شده.
پسرم دیگه بزرگ شدی. تفریحاتت فرق کرده. دقتت بیش از پیش زیاد شده. دیگه خودت میتونی مسواکت رو بزنی، لباسهات رو خودت میپوشی، جوراب رو دقیقا همرنگ لباست ست میکنی. یکی از بارزترین خصوصیاتت ترکیب رنگهاست . که صد البته از من به ارث بردی. به چیزهایی دقت میکنی که شاید درصدی توجه من و باباجون رو جلب نکنه.
عاشق پدرت هستی ...بیش از اندازه ...و تا به پدرش بوس و بغل ندی نمیزاره باباجون از خونه بیرون بره . در طول روز چندین بار باهاش تماس میگیری و حسابی ابراز احساسات میکنی.
مدتهاست دو تا دست نازت رو روی صورتم میزاری میگی : مامان من عشق توام ، من عشق توام.
امروز ازت پرسیدم عشق یعنی چی پسرم؟ گفتی: یعنی تو و بابا...
و چقدر زیبا و لذت بخشه شنیدن این حرف از زبان شیرین و فکر زیبات...
همیشه بمونی پسره با همتم ،شاد باشی نفسم ....
میدونم که باید مخزن عشقت مدام پر نگه داشته بشه ...
بهت عشق میدیم بی ریا پسرم ...
یکی یکدونه فرزندم هر شب نفست با ما ...
شاد بمون و شاد و سرزنده زندگی کن ...
دوستت دارم هم برات کمه...
عکسها در ادامه مطلب:
توی این چند روزی که هوا کمی بهتر شده بالاخره بعد از چند وقت رفتیم پارک تا حسابی تفریح کنی و خوش بگذرونی.
حسابی جیغ میزدی و انرژیت رو تخلیه میکردی.
تازگیها یاد گرفتی وقتی از کسی یا چیزی ناراحت میشی قهر میکنی و اگر توی خونه باشیم میری توی اتاقت و در و میبندی ولی از اونجا که دل کوچیکت طاقت نمیاره خودت زودی برمیگردی و میگی آشتی آشتی.
اینجا هم یه پسر کوچولوی خوشگل مثه خودت موقع بالا رفتن از پله ها هولت داد . و تو حسابی عصبانی شدی. وچون اون از شما کوچیکتر بودمن بهت تذکر دادم که اشکالی نداره حواسش نبود. ولی شما با من قهر کردی و دیگه از روی پله ها تکون نخوردی. اینم از مدل قهر کردنت...
پارسای عصبانی
یه روز خوب توی دنیای بازی
پـــــسرم عــاشــقانه دوســـتت داریم .