باز هم 23 اسفند باز هم تولد من
اسفند 64 تا اسفند 92....
در زمستانِ رو به بهارِ،واپسین روزهای اسفند ماه، روزی خوب
مادرم مرا به دنیا آورد ، من متولد شدم هم زمان با تبلور اولين قطره ی اشک...
باری دیگر زمستان آمدو شوق مرا دو چندان کرد روز میلاد من
روزی که کوچه های دلم را دوباره لبریز از خاطره کرد.
اکنون من هستم و این هوای سرد زمستانی
روز بودن من و این همه دلتنگی
گاهی چقدر دلم تنگ میشود برای دنیای من و خاطرات گرم کودکی ام....
من توی بغل خواهر گلم و برادر عزیزم
امروز دیگه روز و شب تولد برام معنای تلاش برای تازه شدن و تازه بودن داره و یادآوری این مهم که انسانم و دارای دغدغه های انسانی که باید برای اونها تلاش کنم ...
و هدفمند به سمت آینده حرکت کنم و به این روز و شب به عنوان نقطه عطفی برای تازه شدن و تازه ماندن نگاه کنم...
دیدن دوستان و عزیزایی که روز تولدم رو همیشه یادشون میمونه و با تبریکای گرمشون همیشه منو شرمنده میکنن، بهم امید و انگیزه برای بهتر زیستن میده.
دیدن پارسای نازم که از یک هفته قبل از تولدم مرتب ازم میپرسه، مامان پس تولدت کی میاد؟!
دیدن همسر خوبم که همیشه توی اوج گرفتاریهای کاریش هیچ وقت برای من کم نمیزاره و خانواده های خوب هردومون و همۀ دوستای گلم که توی این روز همیشه به من محبت دارن.
خدای شکر بابت این همه آدمای خوب و مهربونی که کنارم قراردادی.
هر چقدر هم بگم خدایا شکرت بازم کمه.
شکرت
باد زمستانی و سرد مرا فرا می خواند ، صدایش را می شنوم ،او مرا می خواند ...
گوش کن ! می شنوی ؟! برف هم رقص کنان می خواند ،که به یادم آرد
سحر سرد و زمستانی و پر برف مرا ...سحری کز پس آغوش لطیف مادر ٬ دیدم پنجره را ٬
آری ... برف هم رقص کنان روز میلاد مرا جشن گرفت ...
باد زمستانی من می آید ،تا بگوید با من ،که من و سردی و باد و یخ و برف
گرمی و عشق و وفا می فهمیم ..آمدیم تا تو بفهمی که ما ،شادی قلب تو را می خواهیم ..
آه ای فصل زمستان ٬ ای برف ،دوستت می دارم ...
و من و چشم من و خاطر من ،تا سلامی دیگر ،تا بخوانید دوباره ما را
منتظر می مانیم ..