پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

روزانه های خوب ما

1393/3/5 19:02
1,354 بازدید
اشتراک گذاری

3 سال و 4 ماه و 22 روز...

از تو یک نقاشی میکشم ... تورا با آن لبخند زیبایت... با آن چشمهای معصومت...

    به دنیا کاری ندارم اما ، ماندگارترین اثر در وجود من 

  تویی .... تو...

امروز بی‌ اختیار می‌‌نویسم...دلم تنگ شده برای نوشتن.... چه طولانی شده فاصله نوشتن هام.....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرات بنویسم وهی ثبت موقتش کنم ....تاروزی روزگاری شاید منتشرشون کنم.....چند روزه که می خوام بنویسم ولی واقعا فرصت نمی شد نه اینکه وقت خالی نداشته باشم، به خاطر شرایطی که توش قرار دارم نمیشد بیام وبلاگ و با حوصله و سر فرصت بنویسم.

تقریبا از شدت خستگی دارم از هوش میرم و به زور خودم رو پای لپ تاپ نشوندم. روزای تقریبا پرکاری رو داریم میگذرونیم. مشغول جمع کردن اسباب و اثاثیه هستیم برای رفتن به خونۀ جدید که ازین بابت خیلی خوشحال هستیم چون واسمون هم یه تنوعی میشه و هم با تغییرات جدیدی روبرو میشیم.

جمع کردن وسایل خونه رو با جمع کردن اتاق تو با کمک هم شروع کردیم. این پیشنهاد خودت بود که با دیدن اولین جعبۀ خالی گفتی مامان بیا وسایل منو با هم جمع کنیم . با هم دست به کار شدیم و دو سه روزی طول کشید تا همرا ه با بازی و خنده و شعر خونی دونه دونه اسباب بازیهات رو بشوریم و بسته بندی کنیم.

خدا رو شکر نصف بیشتر کارهامونو کردیم و مونده مابقی وسایل. توی این بین باید هر روز گل پسر رو پارک هم ببرم تا از اینهمه کار خسته نشده و بهونه گیری نکنه.

امیدوارم این روزهای پرکارمون زودتر تموم بشه تا با خیال راحت بیام و از تمام شیرین زبونیهات و کارهات برات بنویسم.

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم

روزهای نوزادی ... روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.

دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.

 هرروز که میگذرد عشق من به تو صد چندان میشود

توبزرگ میشوی و من هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم....

 «می دانی چرا خدا تو رو به من داد ؟

  برای این که روزی هزار بار ازاو تشکر کنم ...»

 

خداوندا ، کمکم کن که در ادامه مسیر سربلند باشم. هم پیش تو و هم پیش زیباترین هدیه ای که به من بخشیدی.

عکسها در ادامه مطلب:

 

عکسهای خوشگلت توی پارک

 

 

لحظه هایی که مدتها پشت پنجره می ایستی منتظر اومدن باباجونت:

 

 

153.gif

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (9)

خاله عاطی
5 خرداد 93 19:21
وای چقد شما نازی ب منم سربزن
madarkhanomi
10 خرداد 93 10:05
عزیزم ماشاله چه عکسهای قشنگی گرفتی.. زنده باشی ما آپیدیم تشریف بیارین اونورا ا!!!
نارینه
17 خرداد 93 3:30
سلام عزیزم .. خوبی ؟ گل پسر خوبه ؟ خونه ی جدید مبارک ... ایشالله با دلخوشی و سلامتی ساکنش بشید .... بازم آفرین به همتت که هر روز تو این اوضاع گل پسر رو میبری پارک ... عکس هندیاشو نگا کن توروخدا .... مثل همیشه زیبا و تو دل برو ... یه بووووس بزرگ برا هردوتون
مامان عزیز
17 خرداد 93 23:56
مبارکه منتظر خبرای جدید هستیم
سمیه مامان پارسا و مهرسا
29 خرداد 93 0:06
خسته نباشی مامانی کار سختی هست اسباب کشی با بجه اما نتیجه اش خوبه
مامان آرمان
30 خرداد 93 19:16
چه عکسهای قشنگیماشاءا.... مردیه شده پارسا جان خیلی سرم شلوغ بود آخه آبجی آرمان زمینی شد
مامان عالمه
1 تیر 93 21:36
نانا
7 تیر 93 2:19
مامان ارميا و ایلمان
9 تیر 93 12:32
از دست این مامانت که انقدر دیر میاد. دلم برات تنگ میشه. خیلی ناز و خوشملی. جیگر خاله.