4 ساله شدن نفسم
چهارسال از همسایه بودن دیوار به دیوار به قلبم گذشت... از موسیقی زیبای نبضت و طنین شورانگیز نفست که در من زنده میکنه طعم شیرین زندگی رو...
نگاهت میکنم و در زیبایی چشمات بزرگ شدنت رو مرور میکنم... مرور میکنم همۀ لحظاتی رو که در آغوش گرفتم و بوییدم و بوسیدمت رو...
باز هم نگاهت میکنم و زیر لب زمزمه میکنم چه زود بزرگ شدی جان من...
چه زود گذشت روزهای بزرگ شدنت نازنین من...
تو بزرگ شدی و من دلتنگ روزهای کودکیت... روزهایی که به جز آغوش من ماوایی نداشتی.روزها و شبهایی که با پدرت شادمانه لذت میبردیم از لحظه قد کشیدنت و چه شادمانه میخندیدی و هر ثانیه و هر لحظه خدا رو به خاطر این هدیه زیباش شکر میکردیم...
به یاد میارم اولین گریه کردنت و و در آغوش کشیدنت رو دل دردهای مکررت رو ... اولین خندیدنت ... اولین نشستنت... ایستادنت... راه افتادنت و ....
مرور میکنم چشم انتظاریم برای اینکه ما رو با شیرینی خاص خودت بابا و مامان خطاب کنی...
رویش دندهای صدف گونه و زیبات رو...جدای سختی های که کشیدی و مارو ناراحت میکردیو حالا دهان زیبات رو دندونهایی زیباتر پر کرده وتو رو شیرین تر... و چه زود گذشت...و تو نمیدونی چه زیباست وقتی لبهای شیرینت رو روی صورتم میذاری و محکم در آغوشم میگیری و با عشق میبوسی...
حالا بزرگ و بزرگتر شدی... و استقلالت رو زیرکانه به رخم میکشی...آرزویم اینست که تکیه گاه مادر شود قامت بلند مردانۀ تو...
نازدانه پسرم بنگر به تکاملت، آنگاه که تو مردی شوی تا تکیه مادر به دستان تو باشد...
بنگر و این روزهای شیرین را برای مادر جاودانه کن...
و هدیه چهار سالگی تو ، ماشینی که برای داشتنش لحظه شماری میکردی.
مبارکت باشه زیباترینم....
پسرم شیرین ترین لحظه های زندگی از آن تو باد و خدای مهربانی ها نگهبانت...
روز میلادت مبارک.
پی نوشت:
(ابن پست رو فردای تولد پسرم آماده کرد بودم
ولی بعد از دوماه امروز تونستم ارسالش کنم.)