پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

سالرزو از دست دادن یک عزیز...

1390/7/23 11:05
812 بازدید
اشتراک گذاری

پدر بزرگ

دیگر

درد

نمی کشد

.

.

.

پدر بزرگ دیگر نفس نمی کشد!

  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 مهرماه به نيمه میرسه، ٢٣ مهر آغاز ميشه... يادآور اولين سال هم آغوشيت با خاك..... روزیكه سفر كردی اما اينبار به قصد آسمان........... سفری كه بازگشتی براش نبود جز به آسمان.....

بابا بزرگ.. دیروز یک بار دیگه اومدیم به خونت سرزدیم... به خونۀ ابدی و همیشگیت...  اومدیم و با عکس روی سنگ قبرت حرف زدیم و اشک ریختیم...  بابابزرگ اگر چه که دیگه در میان ما نیستی ولی قصه هات، صحبت هات, چیستانها و ضرب المثلهات و از همه مهمتر خنده های از ته دلت به یادمون می مونه و هیچوقت فراموشت نمی کنیم.

خیلی خیلی دوستت دارم. دوستت دارم چون بهترین بودی چون با همۀ جمعیتی که دیروز برات گریه می کردند مهربون بودی. چون آزارت به مورچه هم نرسیده بود. بابابزرگ تو هیچی از خدا نمی خواستی جز اینکه هیچوقت تنها نباشی. تو تنهایی را دوست نداشتی. کاش می تونستیم تنهایی های بابا بزرگ ها را پر کنیم که افسوس نتونستیم.

بابابزرگ همیشه به خاطر کوچکترین محبتی بیشترین تشکر رو می کردی. کاش اینقدر کم توقع نبودی... کاش اینقدر مهربون نبودی.... هنوز آخرین دیدارمون یادمه آخرین باری که چشمای قشنگت  رو دیدیم. موقع خداحافظی با ما اونقدر اشک ریختی که یک لحظه پاهای من و مسعود واسه بلند شدن لرزید... انگار خودت میدونستی که این وداع آخرمونه.... پیشونیت رو بوسیدم و گفتم به خدا دوباره میام بهت سر میزنم. ..  ولی نمیدونستم که اینبار باید بیام بهشت زهرا بهت سر بزنم... 

 

دیروزبعد از مراسم وقتی به خونتون اومدیم تا عزیزجونو برسونیم، هیچ کس نبود که جای خالیتو حس نکنه، روی خندونت رو که وقتی میومدیم خونتون میومدی جلوی در و با خوشحالی و لب خندون ازمون استقبال میکردی...

یک ساله که برای  استجابت دعاهامون به عکست نگاه میکنم... همون عکسی که شاه نشین  خونمون شده. هرچند که جای تو شاه نشین قلب ماست....

 يك ساله كه زمان، نبودنت را به تصوير كشيده و بی رحمانه اون رو به رخ تمام دلتنگی هامون میكشونه....

يك ساله كه نوازشم مي كنی اما نه با دستهای مهربانت بلكه با نگاهت كه از پس سنگ مزار و قاب عكست به من لبخند می زنه.....


بابابزرگ روحت شاد ..... دلم خیلی گرفته

ميدونم كه هرسال در اين روز می ميرم و زنده ميشم....

دعایم کن تا درک کنم که دستانم در دست بی نیازترین دست هاست...........

دعایم کن تا لحظه ای دستانم از دستان پر مهر خدا جدا نگردد.............

 پارسای گلم: تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


امروز اولين سالگرد درگذشت بابابزرگمه، يك سال پيش دقيقا در چنين روزی بود كه  از اين دنيا رفت.  بيست و سوم مهرماه ۱۳۸۹. آره انگار همین دیروز .....بدترین روز زندگیم بود ..

بابا بزرگم بیش از یک سال در بستر بیماری بود و حالا ١ ساله که به آرامش ابدی رسیده.١ سال گذشت..... چه سریع .... چه سخت ..... به ما چی گذشت....

پارسال در چنین روزی من شما رو هفت ماهه باردار بودم و این خبر برای من شوک بزرگی بود که هنوزم باورش برام سخته...

وقتی بزرگ شدی بیشتر از بابا بزرگم برات میگم . از بابا بزرگی که اون لحظه های آخر آرزو میکرد که بتونه پارسا کوچولوی من و نوۀ خودش رو که  اون هم همزمان با تو توی دل مامانش بود  رو ببینه. و بارها تکرار میکرد که یعنی میشه من اینقدر زنده بمونم که این دو تا تو راهی ها رو ببینم؟

حیف که اجل مهلتش نداد . ولی عزیزم من مطمعنم که بابا اکبر من از اون دنیا هم شما رو میبینه و هواتونو داره.

 چقدر دلم تنگ شده بود برای بابا بزرگم و دایی شهیدم فاتحه بخونم....

   تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان ارميا
23 مهر 90 13:08
دلم يه جوري شد. خدا بيامرزشون. جاشون تو بهشته. حتما . حتما. من هم بابا بزرگ هامو از دست دادم. البته باباي مامانمو كه بنده خدا خود مامانم هم 3 سالش بوده از دست داده و يادش نمياد.


مرسی عزیزم.خدا پدر بزرگهای شما رو هم بیامرزه.
سمیه:مامان مسیح مقدس
23 مهر 90 13:50
تسلیت میگم خانومی....خدا رحمتشون کنه ...
منم مهر ماه پدربزرگ عزیز و نازنینم رو از دست دادم...اما 4 سال پیش...با خوندن مطلبت دلم بد جور گرفت و حسابی هوایه بابابزرگم رو کردم... مادربزرگمم همین 5 ماه پیش فوت کرد...
جای جفتشون خالیه...خیلی زیاد !


ممنون سمیه جان.خدا رحمت کنه پدر بزرگ و مادر بزرگ مهربونتو.واقعا جای همه ی بزرگترهامون خالیه.
مامان پریسا
23 مهر 90 14:10
سلام عزیزم . خدا بیامرزتشون.
راستی این جناب همسایه چطور دلش اومده از یه بچه 9 ماهه شکایت کنه؟؟؟؟؟


مرسی عزیزم.
نمیدونم واقعا خیلی بی رحمن.یا شایدم کم تحمل.
سمیه:مامان مسیح مقدس
23 مهر 90 14:17
نه عزیزم...یه ترانه بود
مامان پارسا
23 مهر 90 14:24
روحش شاد و با اولیاء الله محشور باشن



ممنون عزیزم.
شکلات مامانی وباباش
23 مهر 90 15:18
سلام خدابیامرزدش


ممنون.
نانی
23 مهر 90 16:54
خدا رحمتش کنه عزیزم. ایشااله روحش قرین ارامش باشه

مرسی عزیزم.
مامان آریان جون
23 مهر 90 22:26
خدا بیامرزتشون.و به شما صبر بده.
امیدوارم دیگه غم نبینید


خیلی ممنونم عزیزم.
مامان شیدا
24 مهر 90 0:23
سلام خانومی واقعا ناراحت شدم خدا بیامرزتش . . .


مرسی عزیزم.
مامان هامان
24 مهر 90 18:14
خدا رحمتش کنه روحش شاد غم بزرگیه


مرسی عزیزم.
مامان ابوالفضل
24 مهر 90 18:52
سلام خانومی و پارسای عزیزم
خدا بیامرزدشون
واقعا می دونم خیلی سخته
واقعا جای خالیشون حس می شه
ولی اینکه الان به آرامش ابدی رسیدن و چندین پله از ما جلوترن به ما هم آرامش میده
امیدوارم به تقرب خدا برسن
آمین


سلام عزیزم ممنون از محبتت.واقعا همینطوره.
خدا همه ی رفتگانت رو بیامرزه عزیزم.
عمه پارسا
24 مهر 90 18:57
پیش از این بر رفتگان افسوس می خوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر زندگان
خدایش بیامرزد****


مرسی قربونت برم عزیزم.
ناهید
24 مهر 90 20:40
سلام خانومی
وای چه قدر بد متاسفم خدابیامرزتشون
ایشالا آخرین غمتون باشه
خیلی ناراحت شدم مطلب های شاد تر بذار سمانه جون


سلام عزیزم.ممنون.
ببخش ناراحتتون کردم.
چشم.
مامان زهرا نازنازی
25 مهر 90 9:14


روحشون شاد


آمین
مامان آريا
25 مهر 90 10:15
خيلي نارحت شدم وقتي پستتو خوندم اميدوارم خدا بابابزرگتو بيامرزه و قرين رحمت و آمرزش قرار بده و براي شما عزيزان از خدا صبر مي خوام


خیلی ممنون عزیزم.خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
معصومه مامان سهند
25 مهر 90 12:23
خدا رحمتشون کنه من رو هم در غمتون شریک بدونید امیدوارم در کنار فرزند شهیدشون شاد باشن


ممنون عزیزم.
الاهی آمین.
خانومی
25 مهر 90 14:51
سلام سمانه جون
برای پدربزرگ عزیزت فاتحه خوندم و برای آرامش روحشون دعا کردم ..
با خوندن خط به خط این پست اشک ریختم .. منم پدربزرگمو تازه از دست دادم .. مرداد امسال 1 سال از روزی که از دست دادیمش گذشت .. خیلی سخت بود خیلی .. هنوز رفتنشو باور نکردم و به محض آوردن اسمش یا دیدن عکسش اشکم سرازیر میشه .. خدا سایه هیچ بزرگتری رو از سر عزیزانش کم نکنه ..


سلام عزیزم.
مرسی بابت اینهمه محبتت.
خدا پدر بزرگ مهربونتو رحمت کنه.من هم واسشون فاتحه خوندم.
ببخش ناراحتت کردم.
خانومی
25 مهر 90 14:51
راستی فردا حتما بهمون سر بزنی ..


چشم حتما.
آرتین خان
25 مهر 90 15:25
واقعا زیبا نوشتی
کاملا منو یاد پدربزرگم انداختی که 6 سالیه از کنار ما رفته
همیشه شاد باشی و روح عزیزانتون هم همیشه شاد


ممنون عزیزم.
خدا روح پدر بزرگ شما رو هم شاد کنه و بیامرزتشون.
مامان محمدرضا
25 مهر 90 18:36
سلام خدا رحمتشون کنهپارسا جون رو می بوسم و اگه دوست داشتین با هم تبادل لینک کنیم


سلام ممنون عزیزم.
حتما.
نازنین نرگس نفس مامان
26 مهر 90 0:18
سلام عزیزم حرفای دلتون رو خیلی خیلی زیبا نوشتید ایشالا که بابا بزرگ مهربونتون رو رحمت کنه که بابا بزرگها برکت زندگیهامون بودند و افسوس که الان نیستند روحشون شاد


سلام عزیزم.ممنون.
مامانه میکاییل
26 مهر 90 9:33
دوست جوووون
نفوذه کلامت اشکه منو دراورد منم دلم برای بابا اکبرت تنگ شد برای مهربونیش ، آخه من هیچ تصوری از پدر بزرگ ندارم حتی تصور واضحی از خوده پدر هم ندارم .
خدا بیامرزتشون .


ممنون ملی جون ببخش ناراحتت کردم.
پدر بزرگ نعمت بزرگیه.ایشاا... خدا از هیچ کسی نگیره.
خدا رفتگانت رو بیامرزه عزیزم.
خاله زهرا
26 مهر 90 11:09
یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟

سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟

برایــش صــادقـانه مـی نویـســم،

بــرای آنکه بـاید بـاشد و نـیـست ..
روحش شاد باشه منم هنوز باورم نميشه كه ديگه پيش ما نيست دلم براش خيلي تنگ شده

هیچ کس باورش نمیشه زهرا جون.

دایی حمید
1 آبان 90 22:04
سلام آبجی جون
الان که تیتر مطلب رو خوندم کلی اشک ریختم،چون اون روز سر مزار اصلا نتونستم گریه کنم چون باورم نمی شد که بابا اکبر دیگه وجود نداره فکر می کردم همونجا کنار ما نشسته و همراه ماست.
اون انقدر با صفا و با محبت و مهربون بود که هیچکس رفتنش رو باور نمیکنه.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
روحش شاد.
مامان پارسا(شاهزاده کوچولو)
2 آبان 90 16:35
سلام ممنون به ما سر زدین بابابزرگ پارسا هم اسفند ماه سال 83 در اثر بیماری در گذشت روحشان شاد