روزمره های شازدۀ 2 سال و 10 ماهه
٢ سال و 10 ماه...
عطر خواستن تـــــــو از تمام جانم فرّار شده...
انگار چشمهایت جادویم میکنند ...
پارسای من ، تو آرامش منـی...
پســـــــــر خوبم مرد آینده:
امروز 14 آبان ماه مقارن با روز اول ماه محرم هستش که شما دو سال و ده ماهه شدی. فقط دو ماه مونده تا کامل شدن 3 سالگیت .
سنی که سرشاره از اتفاقات غیر قابل پیش بینی .چون دقیقا هر روزت با روز قبل فرق میکنه و رشد عقلی و احساسی روز به روز تو کاملا قابل درکه.
عزیزم: این روزها بیش از پیش مدهوش و مست عشق خداوندم . بزرگی و عظمتش رو دارم با همه وجود درک ميكنم ، و سیرابم از نعمتهای فراوانش . دیدن پیشرفتهای هر روزۀ تو و دیدن تن سالمت و زبون شیرینت منو وادار میکنه روزی هزاران بار خدایا شکرت بشه ورد زبونم.
خدایا شکر شکر شکر.
روزمرگی های ما در حالی هست که تو یاد گرفتی بابت هر درخواستت کلمۀ (لطفا ) رو بگی. آخ که چقدر شیرین میگی!! تازه بعضی وقتها عزیزم رو میزاری قبلش و میگی : عزیزم میشه لطفا برام بستنی بخری؟
صبحها با بوسه های تو از خواب بیدار میشم. همیشه زودتر از من بلند میشی. یکی دوبار صدام میزنی مامانم پاشو ، قشنگم پاشو. بعد اگر جوابت رو ندم نیشگونهایی نثارم میکنی که برق از سرم میپره.
عشق کوچولوی من : همچنان بی اندازه عاشق ماشین هستی. علاقت به ماشین بی حد و حسابه. اینقدر ماشین داری که حسابش از دست من خارجه . ولی خودت آمار تک تکشون رو داری و واسه هر کدومشون یه اسمی انتخاب کردی.از خونه که بیرون میریم حتما باید یه ماشین زیر بغلت باشه. موقع خواب هم یکی توی بغلته. خونۀ پدر بزرگهات هم که میری یه پلاستیک پر میکنی از ماشینهات و همراه خودت میبری. البته موقع برگشت هم مراقبی که یه کدومشون رو جا نزاری و با خودت برگردونی. اینقدر اطرافیان ازین علاقت با خبر شدن که برای خوشحال کردنت هر بار برات یه ماشین جدید میخرن.
نمیدونم شاید خود ما باعث شدیم . اولین باری که دیدم به ماشین علاقه نشون میدی ، اینقدر واست ماشین خردیدم و به این علاقت پر و بال دادیم که حالا موندیم باید چه کار کنیم. دوست دارم به عنوان پدرو مادر تا اونجایی که میتونیم توی تربیتت اشتباهی نکنیم که بشه ریشه در وجود نازنینت تا به قول خودمون صداش سالها بعد در بیاد.
ولی گل من حس میکنم مردونه بودنت رو وقتی زمانت رو با باباجون توی دنیای ماشین ها و تعمیر کردن و بنزین زدنشون میگذرونی.
پسرم: متاسفانه گاهی اوقات که میخوای خودت رو لوس کنی، الکی کلی نق میزنی و بهونه میگیری که مشخصه داری فیلم بازی میکنی. ولی از بامزگیت تو اون لحظه میخوام بچلونمت.
بعد بهت بگم فیلمت بود دیگه نه؟ میخندی و میگی آره.
بعضی وقتها میشینی برام قصه تعریف میکنی. چیزایی میگی که باورم نمیشه توی ذهن تو همچین افکاری بگنجه. خوشبختانه همۀ حرفها و قصه هات رو ظبط کردم تا برات یادگاری بمونه و وقتی بزرگ شدی ببینیو بشنوی که چه دنیای معصومانه ای داشتی.
چقدر از حل و فصل کردن و توضیحات جالبت لذت میبرم. چقدر صحبت کردن باهات به من حس رشد و نمو میده.نمیدونی چقدر از تعریف کردن خوابهات و قصه هات ذوق زدم میشم.
تو خیلی خوب میدونی و میفهمی و خیلی خوب هم میتونی منظورت رو با کلمات بیان کنی.
پســـــــرم:
ریتم خندہ هایت را دوست دارمـ ...
تـو بین تـمام آدمـها در این ڪـرۀ خاڪـی
تافتۀ جـدا بافتہ ای...
لبـخنـد بـزن نـفس مـن.
برایم عزیزترین بودی و هستی
عکسها در ادامه مطلب:
روزهایی که داره میگذره با بارون قشنگش واسه من و تو خیلی دل انگیزشده وهر دومون ازین هوا لذت میبریم. تو هم مثه من عاشق بارونی. اولین روزی که توی پاییز بارون اومد ، تا صدای خوردن قطرات باروون به شیشه اتاق رو شنیدی بدو بدو دویدی سمت پنجره و صدام زدی: مامانم بدو بیا آسمون خیس شده!!!
توی این فصل و هوای سرد نشستن زیر کرسی خیلی لذت داره. مامانی هم همیشه با شروع پاییز کرسی رو راه میندازه . که نشستن زیر اون خیلی کیف میده . ولی شما و سما جون این بار تمام مدت نشسته بودین بالای کرسی واسه خودتون شعر میخوندین و بازی میکردین.
چند روز پیش برای بار دوم رفتیم باغ پرندگان. جایی که تو و باباجون به خاطر وجود اون همه پرنده عاشقش هستید.
حسابی ذوق زده شده بودی و مدام میدویدی سمت پرنده ها و همش میپرسیدی : مامان این کیه؟ اسم این چیه؟
رفته بودی کنار این قوی زیبا و میگفتی: مامان این گشنشه گناه داره پس ناهار چی بخوره!
و واقعا هم طفلی گرسنه بود. حبف که با خودمون چیزی نبرده بودیم برای بی زبون ها.
اینجا برگشتی سمت منو بهم میگی مامان از عکس بگیر .
میدویدی سمت قوها ؛ بهت گفتم پارسا ندو دنبالشون گناه دارن . برگشتی میگی : کاریشون ندارم که میخوام ماشینمو نشونشون بدم.
عکس دسته جمعی بچه های فامیل
کنار فاطمه جون و سما جون که تو خیلی دوستشون داری. هر وقت از خونه میخوایم بریم بیرون اول میگی : مامان فاطمه و سما هم میان؟
جیگر عمه سما جون که 26 مهرماه تولد 5 سالگیش بود.
ماشاالله هروز خانوم تر و خوشگلتر میشه.