پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

آخرین خاطرات سال 93

1393/12/26 1:09
1,824 بازدید
اشتراک گذاری

نفس

تو که باشی بس است …

مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟

سلام دلیل بودنم...

پسرم امروز بعد از چهار ماه دارم مینویسم. توی این مدت خیلی دلم برای دفتر خاطراتت تنگ شده بود.توی مدت ما اسباب کشی کردیم و از خونه ای که نزدیک آقاجون اینا بودیم بلند شدیم و اومدیم خونۀ خودمون. یه خونۀ بزرگتر و راحت از خونه قبلمون.اینجا خیلی احساس آرامش و راحتی میکنیم. هرچند که تنها تر شدیم ، چون خیلی به آقاجون اینا وابسته شده بودیمو تازه داشتیم به اونجا عادت میکردیم. حالا اینجا مدام تو دلتنگی میکنی و هر روز بهونشونو میگیری. ولی پسرم ما همدیگه رو داریم و چقدر قشنگ بعضی روزها و بعضی ساعتها میشی همصحبت مادر...ساعتهایی که فقط منم و تو ...

چقدر لحظه هایی رو دوست دارم که با زبان کودکانت برام شیرینی زبونی میکنی و دلم رو میبری...

چه شیرینه لحطه هایی که در آغوشم میگیری و میگی مامان دوستت دارم زیاد. و منو میبوسی و غرق در لذت مادرانه میکنی...

و چقدر ناراحت میشم وقتی مجبورم به خاطر خودت برای انجام کارها نادرست دعوات کنم و در دلم آه بکشم که کودکم رو آزردم.ولی وقتی میفهمی و با کوچیکیه خودت میگی  مامان ببخشید اشتباه کردم، تمام افسوس هام جاش رو به لبخندی میده که برای تو از هر چیزی شیرینتره...

پارسای من ...عشق من...

نمیدونم چه جوری از روزانه هات بنویسم تا وقتی برای خودت مردی شدی بدونی چه روزهای قشنگی بوده روزهای کودکانت....چه زیبا و شیرین دل میبری از همه کسایی که دوستت دارن...

شیرینی  دلبریت گفتنی نیست، نوشتنی نیست...ای کاش زودتر بزرگ بشی و مرد بشی و خودت طعم فرزند دار شدن رو بچشی تا بدونی که دست و قلم من رو یارای نوشتن کودکانه های تو نیست...

این روزها اینقدر حرفهای قشنگ میزنی که با هر کلمه ات روی لبهات رو میبوسم و تا همه بچه گیهات میگی: مامان چقدر بوسم میکنی!

پسرم ضربان قلبمو روی خنده های تو تنظیم کردم ،پس بخند تا زنده بمونم.

پارسای من تنها سه روز مونده تا پایان سال 93 و آغاز سال جدید. سال 93 سال خوبی برامون بود. توی این سال پر بود از خبرهای خوب واتفاقای قشنگ. امیدوارم خدا بازهم نگاهش رو از ما نگیره و سال جدید همچنان واسمون پر باشه از روزهای خوش و شیرین...

بقیه در ادامه مطلب:

 . برای ثیت نام برای مهدت این اولین عکس پرسنلی بود که ازت گرفتیم

روز اول و با رضایت و شوق فراوون خودت رفتیم مهد اینم عکس روز اولت. اینقدر این کوله پشتیتو دوست داشتی که وقتی بهت گفتم میخوام ازت عکس بگیرم برگشتی و گفتی از کوله پشتیم عکس بگیر

اما تو که عادت نداشتی ما از هم جدا باشیم اصرار داشتی که منم اونجا بمونم و میموندم. تو سرود یاد گرفتی با کمک مربیت این کاردستی خوشگلو درست کردی.

اما همچنان حاضر نبودی از من جدا بشی تا اینکه به پیشنهاد مدیر من ازمهد بیرون رفتم و وقتی برگشتم با چهره گریون و نگران تو روبرو شدم. و از اون روز به بعد تو دیگه حاضر نشدی حتی یک لحظه هم به مهدت بری.

اینم کیک تولد مامان سمانه بود که روز بیست و سوم اسفند بود

زیر چونت زخم شده بود. یه زخم سطحی و معمولی که تو برای خودت بزرگش کرده بودی. اون روز یک بسته کامل چسب زخم رو تموم کردی. به من گفتی ازم عکس بگیر خودمو ببینم ،منم گرفتم. از فردای اون روز به همه اون عکسو نشون میدادی و با آب و تاب تعریف میکردی.

چهرتو که مظلوم میکنی این شکلی میشی عسلم

 

نازنین مادر 

زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم

دوست داشتن تــــــــــــــــــــــو …

 

پسندها (2)

نظرات (1)

♥ مه آ سا ♥
29 مرداد 94 12:22
•*..*•.ســــــلام .... .•*..*•. .•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* .•*...•*..*•. .•*..*.•*..*•. .•* .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. . -´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•. ´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•. ´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.. #############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•. ###############´´###..•*..*•. .•*..*•. ############### ´###..•*..*•. .•*..*•.. ´##################.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´###############..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•. ´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.• .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.*•. .•*..*•. •*.* .•*..*•. .•*..*•. •~*♥*~•° ♡♡♡ ♡♡♡ ♡♡♡ •~*♥*~•° دوست جونم آپم نمیخای بهم سربزنی ؟؟؟ و نظر بدی