پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

❥ روز‌هاے زیبــاے بــودن با عشقــم ❥

٢ سال و 4 ماه و ١٢ روز چشم هایت تمام فصل های عاشقیست...   تو عشقی ؟    یا عشق تو ؟   تو را دوست داشتن تنها کارِ من است ! آروم جون من.... پارسای من!....تویی که الان داری این جا رو میخونی و ایشالله مردی شدی برای خودت، حتما یادت نمیاد چطور بچگی کردی.... یادت نیست چطور بسته بیسکوییتت رو روی زمین خالی می کنی و با ماشینت از روش رد می شی و تک تکشون رو پودر می کنی و می خندی... مطمئنم که یادت نمیاد وقتی میخوام نماز بخونم ده دفعه چادر از روی سرم میکشی و میگی خودم میخونم تو نخون . و بعد با کلی صحبت کردن باهات میگی باشه بخون و بعد باز که مشغول میشم همون کار رو تکرار میکنی... مطمئنم...
28 ارديبهشت 1392

خاطرات خوب فروردین 92

بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین من است وقتی که به “تو” نگاه میکنم ! قشنگترین خاطره ساز زندگیم سلام : الان که دارم واست مینویسم حال خیلی خوبی دارم، آخه از ظهر تا حالا یه بند داره بارون میاد و هوا حسابی بهاریه . توی این روزای قشنگ دوست دارم بیشتر باهم بیرون از خونه باشیم و از هوای خوب و دیدن گلهای زیبای بهاری لذت ببریم. آخه تو عاشق گل بو کردنی. توی پارک همش میدویی اینور و اونور و میگی ، مامان گل بو کنم؟   توی این فصل همونطور که درختها جون تازه ای میگیرن، تو هم با خنده های دلنشینت روح تازه ای به زندگی ما میبخشی.   با کلمات زیبا و شیوای خودت ، با ابراز احساسات بی نظیرت،ب...
25 فروردين 1392

بعد از دو سالگی پارسا

دوستت دارم به هزار و یک دلیل ، اما مهم ترینش این است که یادم می اندازی روزی هزار بار شاکر خدا باشم به خاطر بودنت... سلام نفس مامان: چند وقتی برات چیزی ننوشته بودم و دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود. اولین دلیلش خراب شدن لپ تاپ بود. و پاک شدن عکسهای دو ماه اخیرت که منو خیلی دپرس کرد. ازین به بعد  از عکس گرفتن ازت بلا فاصله همه رو روی سی دی برات نگه میدارم. دومین دلیلش هم این بود که این روزا تمام وقت در اختیارتم . هر روز صبح با هم میریم پارک و پیاده روی . بعد از ظهرها هم که مشغول خونه تکونی هستیم. خونه تکونی امسالمون حسابی دیدنی و بامزست. و این حرف منو فقط کسایی که یه وروجک همسن تو دارن درک ...
5 اسفند 1391

پارسای 2 سالۀ من و عکسهای تولدش

در ستاره بارانِ میلادت، میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو ، آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من ، نه برای تو ... که تنها برای “ما” آبیست     پسر  گلم عزیزتر از جونم:  2 سالگیت هم به سلامتی تموم شد و وارد سومین سال زندگیت شدی. اینقدر همه چیز به سرعت داره میگذره که وقت کم میارم واسه ثبت خاطراتت. ولی سعی میکنم واست کم نزارم تا جایی که بتونم همه چیز رو برات بنویسم.  پسر دوسالۀ من اینروزا: تمام کلمات رو به...
1 بهمن 1391

روزانه های قند عسلم

    پسر گلم:     الان که  دارم این پست رو برات می نویسم شما نیمه ی چهار ماهگی رو هم طی کردی و الان در کنارم با آرامش خوابیدی.  قربونت برم که روز به روز داری شیرین‌تر میشی  و  حضورت در کنار  ما تثبیت شده و شادی بخش لحظاتمون شدی.   یه چیزیو میدونی ، اینکه خیلی خاطرخواه داری ؟ همه با یه حس خیلی قشنگ از صمیم قلب دوستت دارن و کلی قربون صدقت میرن .      پسرم :این روزا  یاد گرفتی اشیا رو با دستای کوچولوت بگیری.  هر چیزی هم که دستت برسه فوری میبری تو دهنت . حتی وقتی تو بغل ما هستی دست ما رو میگیری و به زور میخوای بخوریش...
5 ارديبهشت 1390