خاطرات خوب فروردین 92
بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین من است وقتی که به “تو” نگاه میکنم !
قشنگترین خاطره ساز زندگیم سلام :
الان که دارم واست مینویسم حال خیلی خوبی دارم، آخه از ظهر تا حالا یه بند داره بارون میاد و هوا حسابی بهاریه . توی این روزای قشنگ دوست دارم بیشتر باهم بیرون از خونه باشیم و از هوای خوب و دیدن گلهای زیبای بهاری لذت ببریم.
آخه تو عاشق گل بو کردنی. توی پارک همش میدویی اینور و اونور و میگی ، مامان گل بو کنم؟
توی این فصل همونطور که درختها جون تازه ای میگیرن، تو هم با خنده های دلنشینت روح تازه ای به زندگی ما میبخشی. با کلمات زیبا و شیوای خودت ، با ابراز احساسات بی نظیرت،با دلبریهای خاص خودت. با محبت کردنهایی که در باور کسی نمیگنجه که از یک فرشته ٢ ساله سربزنه.
همونطور که گلهای رنگارنگ و پروانه های زیبا رقص بهار و شکفتن رو جشن میگیرن ، ما هم روزهای زیبای با تو بودن و گوش دادن به شیرین بیانی های تو رو جشن میگیریم.
زندگی من: سال جدید به خوبی و خوشی آغاز شد و امیدوارم با زیباترین پایان تموم بشه.
سفر خوب و قشنگی به مشهد مقدس داشتیم که به تو هم خیلی خوش گذشت. از روزی که برگشتیم همش بهم میگی مامان کی میریم مشهد؟
به امید سفرهای زیارتی بعدی...
دوستت دارم ، همین ؛
این نه قابل محاسبه است نه قابل شمارش ،
حتی نمی توانی میزانش را تخمین بزنی !
بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی ،
هست به امتداد زندگی …
عکسها در ادامه مطلب:
چند روز قبل از عید بابا جون تصمیم گرفت موهاتو با ماشین اصلاح برات کوتاه کنه.
اینم عکست قبل از اصلاح:
و توی حموم منتظر بودی و کنجکاو که چه اتفاقی میخواد بیفته
و در عین ناباوری بدون هیچ حرکتی نشستی
و قند عسل من بعد از اصلاح:
روز عید لحظه تحویل سال خونه خودمون بودیم و سه تایی باهم کنار سفره هفت سین نشستیم.لحظۀ خیلی روحانی وقشنگی بود. برای تمام عزیزان و دوستانمون دعا کردیم و از خدا خواستیم هر آنچه رو که خیر هست برامون پیش بیاره. بعد راهی خونه آقاجون شدیم، که همسفرای امسالمون بودن.
خونه آقاجون کنار سماجون و فاطمه عزیزم :
بعد هم رفتیم خونه عزیزجون ( مادر بزرگم) و شب هم رفتیم خونه بابایی( بابای باباجون) برای عید دیدنی و خداحافظی.
روز ١ فروردین برای ساعت ٩ صبح بلیط داشتیم.
عزیز دل مامان، به محض اینکه سوار هواپیما شدیم شروع کردی به گریه کردن. اینقدر که با هیچ کلک و ترفندی آروم نمیشدی. گویا از جو هواپیما اصلا خوشت نیومده بود. ولی به محض حرکت توی بغلم آروم گرفتی وخوابت برد تا وقتی که رسیدیم.
به محض رسیدنمون به مشهد با دیدن فاطمه جون که اونها زودتر از ما رسیده بودن حسابی ذوق زده شدی. بعد از کمی استراحت راهی حرم مطهر شدیم . وای که چه لذتی داشت بعد از مدتها دیدن ضریح مطهر حضرت رضا. شما هم توی صحن با همدیگه میدویدید و بازی میکردید.
رو به روی حرم مطهر حضرت رضا (ع) نشستیم و یک دل سیر دعا کردیم و زیارت نامه خوندیم.
و عکسهای زیبای تو توی حرم:
با دیدن نماز خوندن فاطمه جونم تو هم مثل اون نشستی و شروع کردی به نماز خوندن. با خودت زیرلب میخوندی و سلام میدادی.
گل خاله که با این چادر قشنگش مثه ماه شده بود:
شبها قبل از خواب با فاطمه جون سی دی های عمو پورنگ رو نگاه میکردید.
و این عمو پورنگ توی مسافرت هم همچنان دست ازسر ما برنمیداشت.
و اما توی راه برگشتمون بر خلاف تصورمون خیلی خوشحال و شارژ بودی و با نگاه کردن به ابرها میگفتی:
مامان اومدیم آسمون؟
ور وز 13 فرودین که با خانواده بابا جون بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت
توی فضای باز حسابی بازی میکردی و تا تونستی انرژیت رو تخلیه میکردی
و این بود یک شروع خوب برای یک سال بی نظیر.
و عیدی امسال ما برای گل پسرمون که عاشق اسکوتره :
خدایا ازت ممنونم که حواست به ما هم هست.دوست داریم.شکر گذارتیم.
پی نوشت:
تمام دوستای گلم و کوچولوهاشون رو دعا کردم و هیچ کدوم از دوستایی رو که التماس دعا گفته بودند رو از یاد نبردم.