14 مرداد و تولد 2 گل...
مسعود جان همسرمهربو نم
امروز با شکوهترین روز هستیست
روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد
و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد
عزیزم من بی تو هیچم ،روز میلادت تنها بهانه ایست تا با جان و دل فریاد بزنم
من با تو خندید م، با تو عاشق شدم و با تو عشق معنی شد
وجودت بهترین تکیه گاه برای بودن است
و نفسهایت آرام ترین آهنگ دنیاست
تولد تابستانی ات مبارک
دیروز به سلامتی هفت ماهت رو هم پر کردی و وارد هشت ماهگی شدی.
عزیز دلم قبل از تولدت وقتی که داشتیم با خانم دکترت در مورد تاریخ به دنیا اومدنت برنامه ریزی میکردیم. خانم دکتر گفت که 12 دی وقت خوبیه. ولی من ازش خواستم که 14 دی تاریخ بزنه چون تولد بابا جون هم چهاردهم بود. و خانم دکتر قبول کرد. وقتی برگشتیم خونه من رفتم سراغ تقویمم و شروع کردم به حساب کردن که تو توی تولد باباجون چند وقتته. و حساب کردم که اون موقع تو هفت ماهت تموم میشه. و کلی با خودم فکر میکردم که تو اون موقع چه شکلی هستی؟ چه کارهایی انجام میدی؟ و ما چه حس و حالی داریم؟
اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به این زودی به جواب همه ی سوالهام برسم و حالا میبینم که تو شیرینتر و بانمک تر از اون چیزی هستی که توی ذهن من بود.
توی این ماهی که گذشت تو خیلی پر جنب و جوش تر و البته شیرینتر شدی. تقریبا دیگه میتونی با سرعت چهار دست و پا بری و سر از همه جا در میاری. هنوز خبری از دندون نیست ولی بی قراریت خیلی بیشتر شده. خیلی کنجکاوتر شدی و دوست داری هر کاری رو تجربه کنی.
دیشب تولدهفت ماهگی تو و سی سالگی باباجون رو با هم جشن گرفتیم و کلی خوش گذروندیم...
ایشاالله تولد یک سالگیتو جشن بگیریم جیگر مامان...
ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه ی آوردن هر بهانه
عاشقانه دوستت داریم...
♥ هفت ماهه شدنت مبارک پسرم♥