تدارک برای تولد بابا جون
سلام هستی مامان:
خوبی شیطونک من؟ الاهی من فدای اون شکل ماهت بشم دردونه.ماشاالله هرروز داری خوشگلتر میشی نفس من.
گل مامان منو ببخش به خاطر کم کاری های این چند روز. آخه من از جمعه ی پیش تاحالا مریض و بی حال بودم و فشارم هم خیلی پایین بود.تا نرفتم دکتر و کلی آمپول و سرم نزدم هم خوب نشدم.
به خاطر همین هم خیلی نتوستم درست و حسابی به تو برسم و ازت مراقبت کنم. . بیشتر کارهای شما افتاده بود گردن باباجونت. دستش درد نکنه ماشاالله یه تنته به همه ی کارها میرسه و از پس همه چیز بر میاد.
عزیز دلم: فردا تولد بابا جونه.همینطور هم تولد هفت ماهگی شما.به سلامتی دیگه میخوای بری توی هشت ماه. از خواب که بلند بشی میخوام حاضرت کنم تا با هم بریم ببینیم واسه باباجون چی میتونیم بخریم. سر راهمون هم باید واسه شب گل و شیرینی بخریم و کلی کار دیگه هم داریم. باید حسابی خونرو مرتب کنم و یه افطاری و شام خوشمزه هم بزارم.
میبینی پسرم منکه همیشه یک هفته جلوتر کادو میخریدم حالا کارم شده دقیقه نود.
زودتر بریم که کلی کار داریم.
خیلی دوستت دارم همه ی امید و آرزوهای من...