ماجرای کالسکه ی پارساجون...
سلام گل مامان:
پارسا جون خوش به حالت که هنوز خیلی کوچولویی و خیلی چیزها رو نمیتونی درک کنی.مثل اینکه آدمهای خیلی بد ذاتی توی این دنیا هستن که فقط به فکر منافع خودشون هستن و هیچ چیز دیگه ای براشون مهم نیست.به راحتی هر کاری دلشون میخواد میکنن و هیچ کسی هم نیست که جلو دارشون باشه و حق مردم رو ازشون بگیره.آره پسرم هنوز خیلی مونده تا بزرگ بشی و خودت این چیزهارو ببینی.
عزیز مامان چند روز پیش که باباجون ماشینش رو طبق معمول نزدیک محل کارش پارک کرده بود یه دزد از خدا بی خبر نمیدونم چه جوری تونسته بود در ماشین رو باز کنه و یه دل سیر دزدی کنه. هر چیزی که توی ماشین وجود داشته برده بود. خدا خیلی بهمون رحم کرده که ماشینمون رو نبردن. خدایا شکرت
از اونجایی که ما بیشتر شبها که باباجون از سر کار میاد خونه با هم میریم پارک نزدیک خونمون و یه دوری میزنیم بابا دیگه کالسکه رو توی خونه نمیاورد و همیشه میزاشتیم پشت ماشین. اون روز هم مطابق معمول کالسکه ی شما توی صندوق عقب ماشین بود. و اون دزد نامرد حتی به اون هم رحم نکرده بود و کالسکه ی شما رو هم برده بود.
خلاصه اینکه مامانی زمونه ی خیلی بی رحمی شده و به هیچ کس و هیچ چیزی نمیشه اطمینان کرد. همش با این فکر میکنم که آینده ی شما کوچولوها چی میشه و توی زمونه ی شماها چه اتفاقهایی میخواد بیفته؟ تو رو خدا خیلی خیلی مراقب خودت باش پسرم.
به هر حال ماشینتو با خیلی چیزهای دیگمونو بردن عسلم.
عزیزم همه ی اینها فدای یه تار موی تو گل قشنگم...
فردا میخوایم با بابایی بریم یه کالسکه ی خوشگل واست بخریم تا وقتهایی که میخوایم بریم بیرون پسر گلمون توی بغل مامان و باباش خسته نشه و توی ماشین خودش راحت استراحت کنه...
خیلی خیلی دوستت داریم تنها بهونه ی زنده بودنمون...