اولین مریضی گلم...
مراقب شادی توام همچنان که تو پاسبان شادی منی.
در آرامش نخواهم بود اگر در آرامش نباشی . . .
عزیز دل من چند روزیه که مریض شده و از این ویروسهای جدید گرفته .این اولین مریضی جدی که سراغ گل من اومده و هم برای عسلم خیلی سخت و سنگینه و هم برای من و باباجون...
چند روز بود توی طول روز کمی بیقرار بود و مدام بغل میخواست که فکر میکردم مال دندونهای نازش باشه که نبود.
دو شب پیش ساعت دو نصف شب از صدای گلم بیدار شدم دیدم تب شدیدی داره . خدارو شکر توی خونه استامینوفن داشتیم و دو بار بهش دادیدم تا تبش قطع شد.
با خودم فکر میکردم فردا دیگه گلم خوب میشه. حالش خیلی بد نبود ولی با این حال بردیمش دکتر و دکتر گفت چیزی نیست و فقط یه شربت دیفن هیدرامین داد.
تا اینکه دوباره دیشب تا صبح از شدت سرفه نخوابید و اینقدر سرفه میکرد که دیگه نفسش بالا نمیومد.
خلاصه هزار بار مردم و زنده شدم تا گلم رو دوباره صبح بردیم دکتر و بهش شربت آنتی بیوتیک داد.
خیلی خیلی ناراحتشم و اصلا طاقت دیدن مریضیشو ندارم. باباجون میگه تو خیلی سخت میگیری.
اما من نمیتونستم بی خیال باشم و سخت نگیرم. ولی دیگه کاری نمیشه کرد و باید صبور باشم و منتظر تا این دوره طی بشه آخه قند نبات مامان خیلی داره اذیت میشه.
شاید بشه این رو گذاشت به حساب بی تجربگی. شاید بشه گذاشت به حساب نگرانیهای مادرانه و یا دلسوزیهای یک مامان برای نی نی کوچولوش و یا هر چیز دیگه ....
خدایا لباس عافیت به تن همه نی نی کوچولوهای مریض بپوشون و به مامانای مهربونشون صبر بده
پسرم زود خوب شو وگرنه از غصه دق میکنم.