لحظات سال تحویل...
پارسای قشنگم:
الان که دارم این پست رو برات مینویسم کمتر از یک ساعت دیگه مونده به سال تحویل اما تو و باباجون هر دو توی خواب ناز هستید و من تک و تنها بیدارم و منتظر لحظه ی تحویل سال هستم تا حسابی واستون دعا کنم و از خدا تقاضای سلامتی و سعادت داشته باشم و این فرصت طلایی رو که معلوم نیست سال دیگه نصیبم بشه یا نه رو از دست ندم .
اما مامان جون این سالی که داره میگذره واسه من هم بد بود هم خوب. بد بود به خاطر اینکه یکی از عزیزترین کسای زندگیم یعنی پدر بزرگم بابا اکبر رو از دست دادیم پدر بزرگی که خیلی دوست داشت تو رو ببینه ولی اجل بهش محلت نداد و ما همه امسال توی خونشون جای خالیشو حتما خیلی حس خواهیم کرد...
اما ماه آسمونم سال ۸۹ خوب بود به این دلیل که به برکت وجود تو نازنین زندگی ما خیلی خیلی بهتر و خوشتر از سال پیش شد. تو اینقدر شادی به زندگی ما آوردی که نمیدونم چه جوری توصیفش کنم .فقط با هر نفسم خدا رو به خاطر بزرگترین نعمت زندگیمون یعنی وجود تو شکر میکنم و سال ۸۹ رو بعد از سال ۸۷ که سال ازدواج مامان و بابا بود بهترین سال زندگیمون میدونم...
اما گل من ما امروز اولین خرید عید رو برات کردیم و خودمون هم کلی ذوق کردیم که بالاخره امروز سه نفری به همراه تو رفتیم واسه سال جدید خرید کنیم بعد هم که اومدیم خونه بردیمت حمام و تو خیلی زود خوابیدی باباجون هم که دیگه این چند وقت به دلیل کار زیادش خیلی خسته شده بود نتونست بیدار بمونه و رفت کنار تو خوابید و حالا من موندم و من کنار سفره ی هفت سینی که چیدم با کلی دعا و آرزوهای خوب واسه شما دو تا عزیزای دلم...
سفره هفت سین امسال ما:
آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت ازهر غصه دور
بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ
عمر شیرنت بلند..............