پسر هفت ماه و پانزده روزه ی من...
پسر گل من روزها داره تند تند میگذره و ما شاهد بزرگ شدن و قد کشیدنت هستیم و روزی نیست که به خاطر وجود تو از خدا تشکر نکنیم و جمله ی خدایا شکرت رو به زبون نیاریم.
شکر به خاطر تویی که پاره ی تن ما هستی و حالا شدی همه ی بودو نبود ما.همه ی دنیا و زندگی ما. اگه تو بخندی یعنی آخر همه ی خوشی های دنیا و اگه ناراحت باشی و گریه کنی دیگه حالی پیدا میکنیم که...
پسرم میدونستی واسه آیندت کلی فکرای قشنگ توی سرم دارم ؟کلی نقشه واست کشیدم.
یعنی میرسه اون روزی که ببنینم همه نقشه هام عملی شده و تو به بلندترین نقطه ی خوشبختی و سعادت رسیدی و من دیگه هیچ آرزویی نداشته باشم؟
چقدر دوست دارم اون روز رو ببینم.
من لحظه های خیلی خوبی رو با تو سپری میکنم عزیزم.
بهترین لحظه های عمرم وقتهایی هستش که:
میبینم به تنهایی میتونی بشینی
دیگه تند تند چهار دست و پا میری
وقتهایی که میبینم چقدر از حمام کردن لذت میبری
وقتهایی که تو توی خواب ناز هستی من مدتها خیره به صورت ماه تو
و وقتهایی که ناراحتی و گریه میکنی و من میبینم با دیدن من که به سمتت میام چه جوری آروم میگیری
آره پسرم.بهترین و لذت بخش ترین لحظاتت زندگیم که حاضر نیستم با هیچ چبزی توی دنیا عوضش کنم .لحظات بودنه با توست...
آرزویم برایت این است :
در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ، آرام قدم برداری برای زندگی کردن . . .