خاطرات و عکسهای شمال...
سلام دوستای خوبم:
ما از سفر بر گشتیم.سفر خوبی بود و خیلی خوش گذشت. جای همه ی دوستان گلم خالی
عکسها و خاطراتمون رو میزارم توی ادامه ی مطلب...
عمقِ چشم هات قصه ی هزار و یک شبِ یلداست
تمام نمی شود هر چه می خوانم . . .
عکسها در ادامه مطلب:
اول میخوام از مسعود عزیزم تشکر کنم که با وجود مشغلۀ کاری زیاد و دل نگرانی و مشکلاتی که واسش پیش اومده بود‚ فقط به خاطر من و پارسا جون تصمیم گرفت ما رو به همراه بقیه به این سفر ببره و خیلی تلاش کرد که بهمون خوش بگذره.
سلام به پارسای گلم :
امسال هم مثل هرسال همراه آقاجون و مامانی‚خاله زهرا و فاطمه جون و عمو روح ا....‚ دایی حمید و سما جون و زندایی‚ راهی شهر قشنگ رامسر شدیم.
این دومین سفرت به شمال کشورمون بود.
صبح روز یکشنبه بود که راهی سفر شدیم . هوا آفتابی و خنک بود. گل من شما هم طبق عادت همیشه همینکه سوار ماشین شدیم خوابیدی و یه دو ساعتی خواب بودی تا رسیدیم به جاده چالوس.اونجا بود که از خواب بلند شدی و هاج و واج به منظره ها نگاه میکردی و وقتی هوای خنک به صورتت میخورد از خوشحالی جیغ میکشیدی و میخندیدی. دیدن این لحظه ها چقدر لذت داشت واسمون.
تا اینکه رسیدیم به شهر قشنگ رامسر و بعد هم در چابکسر مستقر شدیم.اینم عکس لحظه ی ورودت به ویلا:
تا بعد از ظهر هوا خیلی عالی بود بود ولی کم کم ابری شد و نم نم بارون شروع کرد به باریدن . منظره های خیلی قشنگی بود. بارون میومد . بوی نم همه جا رو برداشته بود و مه همه جا رو گرفته بود. نگران بودیم از سرما خوردنت و نمیتونستیم خیلی ببریمت زیر بارون. ولی من و بابا جون راهی شدیم و زیر بارون قدم میزدیم که خیلی مزه میداد.☂
بارون شمال وافعا میچسبه .
تا شب هم تو اینقدر با فاطمه جون و سما جون شیطونی و بازی کردی که از خستگی زود خوابت برد:
صبح وقتی از خواب بلند شدی و بردمت توی حیاط انگشت به دهن مونده بودی و با تعجب همه جارو نگاه میکردی و همه چیز هنوز واست تازگی داشت:
بعد راهی دریا شدیم .تو خیلی ذوق میکردی از دیدن موجهای دریا و اگه میتونستی حتما میپریدی توی دریا و یه تنی به آب میزدی:
اون روز رو با گشت و گذار توی شهر گذروندیم تا اینکه نزدیکهای شب دوباره هوا سرد شد و ما لباس زمستونی ها رو کشیدیم بیرون.
اینجا هم بازار خرید انواع ترشیجات و مرباها بود.خیلی خوش گذشت چون از همه چیز تست کردیم و خوردیم.
روز بعد هم رفتیم به سمت تله کابین . این هم یکی دیگه از اولین تجربه های زندگی شما بود.از اون بالا همه چیز قشنگ و رویایی بود.
فقط بلتد یلند جیغ میکشیدی و ذوق میکردی. اون بالا هوا خیلی سرد بود به خاطر همین مجبور شدیم زود برگردیم پایین.
وقتی رسیدیم خونه دوباره شروع کردید به شیطونی .ما همه خسته کوفته و شما تازه از نو شروع میکردید. تو دستت رو میگرفتی به دیوار بلند میشدی کم کم تمرین برای راه رفتن میکردی. و هیچ اثری از خستگی توی شما نبود.با دیدن فاطمه و سما جون که دور و برت بودن شادتر از قبل بودی و حسابی خوشحال بودی.قربونت برم با اینهمه فعالیتی که میکنی پسرم
روزهای بعد هوا سردتر میشد و بارندگی بیشتر.ولی ما همچنان میرفتیم کنار دریا و از توی ماشین به دریا نگاه میکردیم:
اینقدر هوا سرد بود که جرات نمیکردیم از ماشین پیاده بشیم.این عکس رو هم دایی حمید ازمون گرفت:
اینجا هم شما و سما جون خیره شده بودین به امواج دریا و در حال تفکر بودین:
هوا همچنان ابری و بارندگی بود تا روزی که میخواستیم برگردیم.روز آخر دیگه بارون نمیومدو هوا صاف بود.اینم عکس آقا جون و پارسا جونم روز آخر:
ولی خوب روی هم رفته سفر خوبی بود. مهمتر از همه اینکه:
پسرم آقا بود، اصلا گل پسر بود، اســـــاسی.
و همسفرهای شیطون و گلی مثل فاطمه جون و سما جون داشتیم که با وجودشون ما رو شاد میکردن:
میخوام از آقاجون و مامانی گل که توی این مسافرت واسمون خیلی زحمت کشیدن هم تشکر کنم.دستتون درد نکنه.
اینجا هم توی مرزن آبادیم وآقا پارسا میخواست تا خوده تهران ما رو برسونه
خوشحالم که دوباره یه سفر خیلی خوش و آرام دیگه همراه پارسا جونم در دفتر خاطرات زندگیمون ثبت گردید.