روز تولد پارسا جون...
پارسای گل من در تاریخ ١٤ دی ماه سال ١٣٨٩ ساعت ٩.١٠ صبح روز سه شنبه قدم به دنیای مامان و باباش گذاشت و زندگی ما رو سرشار از نور و رحمت اللهی کرد.
بقیه در ادامۀ مطلب:
پارسا جونم:
اون بهترین و شیرینترین روز زندگی ما بود. روزی که واسه رسیدنش لحظه شماری میکردیم و دل تو دلمون نبود که روی ماهتو ببینیم.
گل مامان: من و بابا تقریبا از یک ماه قبل از تولدت شبها درست و حسابی نمی خوابیدیم. و از سه شب قبل اصلا چشم روی هم نذاشتیم تا صبح سه شنبه رسید و راهی بیمارستان شدیم و من با خواست خودم بیهوشی موضعی شدم و طلایی ترین و شیرینترین لحظات عمرم رو بهوش بودم و دیدم...
دیدم قدرت و عظمت و شکوه خداوند بزرگ رو ...
و با توافق بابا جون از کادر اتاق عمل خواستیم که از اون لحظه ی شیرین فیلمبرداری بشه.
ایشاالله وقتی بزرگتر شدی خودت میبینی لحظه ی ورودت به این دنیا رو پسرم...
توی سونوگرافی سه بعدی که توی ماه هفتم بارداری رفته بودیم وقتی که آقای دکتر cd و عکس خوشگل تو رو به ما داد تازه فهمیدیم خدا چه فرشته ی ماهی رو نصیب ما کرده. اون روز هم فهمیدیم که خدا رو شکر چهار ستون بدنت سالمه هم فهمیدیم که چقدر خوشگلی مامانی. از اون به بعد من و بابا جون هر شب خوابت و میدیدیم و دلمون بی تاب تر میشد.
تا بالاخره روز موعود فرا رسید و ما دیدیم که تو دقیقا مثل همون عکس و خوابهای شبانه ی ما بودی.
خلاصه اینکه پسرم با ورودت نوری دادی به زندگی ما
خدا خودش نگهدارت باشه همه ی وجودم...