تـــــولدم مبـــــارکــــــ
بیست و ششمین، ٢٣ اسفند من:
امروز برای خیلی ها یه روزی معمولیه . هوا ابری یا آفتابیه... شاید هم برای یکی گرم و تابستانی... ولی یکی یا حتی شاید یک عالمه آدم توی دنیا امروز براشون خیلی مهم باشه..
. روز تولد هر کسی شاید خاطره انگیزترین روز زندگیش باشه... و از آدمهای دور و برش هم انتظار داشته باشه که این روز مهم رو از یاد نبرن.
واسه من امروز روز قشنگیه، همیشه روز تولد آدم قشنگه و وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن، تازه می فهمی چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن واین خودش روز رو قشنگتر میکنه... امروز بیست و ششمین سالروز به دنیا اومدنمه .
باورم نمیشد که از دیشب همینجوری داره برف میاد. آسمون هیچ وقت کادوی من یادش نمیره. آخه هرسال تو روز تولدم برف میاد.
مامانم همیشه میگه اون روزی که من به دنیا اومدم یه روز برفی بوده و حسابی از آسمون برف میباریده. روزی هم که پارسا به دنیا اومد همینطور بود ،اون روز اولین روز برفی زمستون بود. و همه خوشحال بودن ازینکه بالاخره برف اومده. من و پارسا هردومون توی زمستون و یه روز برفی به دنیا اومدیم.
مامانم میگه اونروز، وقتی توی بغل خانوم پرستار بودم، ایشون هم لطف میکنن میشینن کنار شوفاژ و صورت من طفل معصوم هم میچسبه به شوفاژ داغ و لپم میسوزه. حتی این صورت سرخ من توی عکسهای نوزادیم مشخصه. دستشون درد نکنه
اینم عکس بچه گیهای کسی که حالا نزدیک به 2 ساله خودش بچه دار شده:
خدایا این ٢ سالی که طعم شیریم مادر بودن رو چشیدم
زیباترین سالهای عمرم بود
خدایا شکرت
مادر که باشی کوچک می شوی تنها برای یک لبخند ساده برای یک بازی کودکانه
مادر که باشی صبوری می شود یار لحظات خستگیت...
لبخند می شود آینه ی طفلی
که هر روزش با نگاه به تو
آغاز می شود...
مامان سمانه در ٦ سالگی
خدایا کمکم کن تا امشب که برایم شروعی دوباره هست
آغازی بهتر از تمام این ٢٦ سال داشته باشم .
و همواره همراهم باش و یاری ام رسان .
ای خدا یادت باشه، یادم بیاری
که همیشه داری نگام میکنی .....
ای خدا یادت باشه، یادم بیاری
که همیشه دوسم داری ......
حتی وقتی که هیچ کس دوسم نداره.....
و فقط با این شرط میتونم به خودم اجازه بدم که بگم
تــــــــــــــــــــــــولــــــــدم مبــــــــــارکــــــــــــــــــــــــــ
خدا حافظ ٢٦ سالگی
مرسی از برادر خوبم که توی وب سما جون یه پست رو به من اختصاص داده و بهم تبریک گفته ممنون داداش جون(پست تولد عمه)
بقیه در ادامه مطلب:
باباجون مثل همیشه واسم سنگ تموم گذاشت:
عطری که عاشقش بودم
ممنون عزیزم
این دسته گلهای زیبا هم از طرف پدر و مادر عزیز خودم وپدر و مادر گل و مهربون همسرم هستش
دستشون درد نکنه:
پارسا نفسی من که یک لحظه هم صبر نمیکرد برای عکس گرفتن و هر آن میخواست دخل کیک رو بیاره( ای شیطون من)
آخر سر هم یه ناخنک زد اینم اثر انگشتش:
فدات بشم همه ی امیدم که همه چیز با تو یه رنگ و بوی خاص دیگه ای داره
شبا مستم زبوی تو ...... خیالم پر ز روی تو
خرامون خیال خود ... گذر کردم زکوی تو
گناه من تویی جادو .... نگاه من تویی هر سو
بازم بارون زده نم نم ..... دارم عاشق میشم کم کم ....
بذار دستاتو تو دستام ... عزیز هردم .... عزیز هر دم ....