14 ماهه شدن پارسا جیگر
یكى در آرزوى ديدن توست
يكى در حسرت بوسيدن توست
ولى من ساده و بى ادعايم تمام هستى ام خنديدن توست
همه بود و نبودم امروز 14 ماهه شدی
يعني الآن دقيقا 420 روزه كه اومدی پيشمون...
يعني الآن 10 هزار و 80 ساعته كه شادی اومده توی خونمون...
يعني الآن 604 هزار و 800 دقيقه از زمانی كه خدای مهربون يكی از بهترين بنده های خودش رو مهمون خونمون كرد می گذره...
يعني الآن ۳۶ ميليون و ۲۸۸ هزار ثانيه هست كه خدا رحمتش رو شامل حال ما كرده...
خدايا با سپردن بنده پاكت به ما، نعمت را بر ما تمام كردی
عزیزم مامان الان دیگه ١ سال و ٢ ماهه که از عمر گرانبهات میگذره...
اینقدر هیجان دارم از کارها و حرفهای این روزات که گاهی احساس می کنم دیوانه ام!
حالا دیگه همه چیز رو خیلی خوب می فهمی و این شیرینیت رو بیشتر می کنه
تو اینقدر باهوشی که همش میخوای تو همه کارای من سرک بکشی. مخصوصا آشپزی، باید توی بغلم باشی و با زبون بی زبونی بهم بگی که چه کار بکنم و چه کار نکنم. اگه یه روز موقع پختن غذا تو بغلم نباشی و خواب باشی، غدای اونروز بهم نمیچسبه.
هنوز به من وابستگی شدید داری و وقتی با هم تنهاییم یا باید فقط در خدمت شما باشم و هیچ کار دیگه ای انجام ندم یا اینکه وقتی سرم به کارهام گرمه باید گرمای وجودت رو که به پاهام چسبیدی حس کنم.
تو دیگه اون پارسا کوچولوی سابق نیستی که نمیتونستم خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم، یه جورایی همدمم شدی با همین چند تا کلمه محدودی که میتونی ادا کنی. مثل سلام کردن، شعر خوندن، ازت سوال پرسیدن و تو جواب دادن.
و اما شیطونیهات: در کشوی آشپزخونه رو باز میکنم میبینم دو تا سی دی اونجاست. دنبال موبایلم میگردم، لابه لای سیب زمینی پیازهای آشپزخونه پیداش میکنم. دو روز بود دنبال پودرت میگشتم پیداش نمیکردم ، گفتم باباجون یکی بخره. دیروز کشوی فریزر رو باز کردم گوشت بردارم دیدم اونجاست. دنبال در باز کن میکردم در قوطی رو باز کنم میگردم میبینم زیر بالشت تختت گذاشتی
الهی مامانت فدات بشه با این خوشمزه گیهات نفسم
دیگه وقتی پای سفره میشینی کنار ما علاوه بر غذای خودت به هر چیزی هم که پای سفره باشه یه ناخنکی میزنی. از لیمو ترش گرفته تا زیتون و دلستر... این یعنی اینکه تو قدرت چشیدن همه مزه های خوشمزه و بد مزه رو داری...
مامان هایی که میگی آهنگای مختلفی داره: دستوری، درخواستی، ناز کردنی، دلتنگی و ....
خیلی لذت میبرم وقتی صدام میکنی بخصوص وقتی از خواب پامیشی. بعضی وقتا هم بی ترمز میشه و مامان هات یکسره میشه.
و این هم نمونه ای از اون حرکتهای مخصوص به خودت:
کی و چه جوری رفتی اونجا من نفهمیدم؟(فدات بشم من وروجک)
پارسای من ، آخرین ماهگردت توی سال 90 امروزه .
عزیز دلم تنها ٢ هفته دیگه مونده به آغاز سال جدید. سال ٩٠ هم با تمام خوبیها و بدیهاش داره تموم میشه.
اینروزا من و تو با همدیگه حسابی مشغول خونه تکونی هستیم. امسال یه خونه تکونی تاریخی دارم باتو .
اگه گفتی چرا؟ چون اینبار اصلا به سر انجام نخواهد رسید و داستان خرابکاریها همچنان ادامه دارد...
کنارتــــــــــــ کــــــــــــه هســـــــــــــــتم
عمیــــــــــــــــــق تر نفـــــــــس می کــــــــــــشم
هــــــــــــوای با هم بودنمان را می بلعـــــــــــــم
و مبـــــــــــــــــتلا تــــــــــــر مــــــــــــی شــــــــــــوم
١٤ ماهه شدنت مبارک نفس