(22 ماهگی ) پایان شیرخوارگی گل من
تموم دنیای من سلام:
این روزها که داره میره تا دو ساله بشی خیلی سریع داره می گذره و احساس می کنم منی که میخوام ماهگردت رو بنویسم بهش نمیرسم و با خودم می گم مگه دیروز نبود 21 ماهگیت رو نوشتم. چه زود 22 ماهگیت هم تموم شد. پسرم زمان داره خیلی سریع می گذره و شما هر روز داری بزرگتر میشی و البته با نمکتر و شیطون تر.
شیرین زبونیهات اینقدر زیاد شده که حد نداره . بابا مسعودت رو (بابا جان ) صدا میزنی و من رو هم (سمانه جان).
دوتا دندون آسیاب پایینت همزمان با هم بیرون اومدن و خیلی اذیتت میکنن.
دیگه پوشکت نمیکنم مگر مواقع خاص و حیاتی.
١٠ آبان آخرین روزی بود که تو بغل مامان لم دادی و شیر خوردی. درست یک سال و ٩ ماه و ٢٦ روزت بود. هر روز وابسته تر میشدی و بی خیال هر کار دیگه ای فقط شیر میخوردی. هر روز دست دست میکردم و امروز و فردا تا اینکه یه دفعه دل رو به دریا زدم و تصمیم قطعیمو گرفتم.
اصلاً فکرشم نمی کردم بتونم شیر رو ازت بگیرم. با خودم شرط بستم که احساساتی نشم و شکست نخورم (هر چند که خیلی سخت بود بمیرم برات عزیزم) آخه تو کوچولوی ناز من برات خیلی سخته که از چیزی جدا بشی که دوساله باهاش هم آغوشی...
حالا درست ٤ روزه که شیر نخوردی. اوضامون خیلی بهتر نشده ولی بد هم نیست. بهانه گیریهات زیاد شده و همش باید سرت رو با بازی کردن و همه جور خوردنی گرم کنم. اگر در طول روز و شب هم با شیر خوردن خوابت میبرد حالا در عوض بعداز ظهر و شب ها، موقع خواب، باید تا اونجا که نفس دارم توی بغلم اینقدر راه ببرمت تا خوابت ببره.
مادر شدن هم سختی های خودش رو داره البته تو این هفته سعی کردم با نا آرومیهات صبورانه تر برخورد کنم و بیشتر از قبل پیشت باشم و تو آغوشم بگیرمت تا یه وقت دلت ازم نگیره عزیزترینم...اینجوری خودم هم آرومترم...
پسر گل من هیچ وقت اولین باری رو که بهت شیر دادم از یاد نمیبرم چون بهترین و زیباترین لحظۀ عمرم رو تجربه کردم، چه لذتی داشت وقتی بغلت میکردم و بهت شیر میدادم، خوش به حال مادرهایی که به بچه هاشون شیر میدن چون فقط اونا میتونن این حس رو تجربه کنن و دلم میسوزه برای باباهایی که برای کوچولوهاشون زحمت میکشن ولی هیچ وقت یه همچین لذتی رو تجربه نکردن. واقعا لذت بخشه.
دلم تنگ میشه واسه ١ سال و ١٠ ماهی که به قلبم چسبیدی و گرمای عشقم رو حس میکردی و دنیات رو تو دستام خلاصه میکردی...
حالا بعد از دوسال که با عشق، چه لحظاتی رو با هم طی کردیم، چه شبهایی رو بیدار بودیم، چه روزهایی رو با هم گذروندیم، باید پرونده شیر خوردن از وجود مامان هم بسته بشه ، چون تو بزرگ شدی و یواش یواش داری برای خودت مرد میشی. گلم توی این شرایط همه جوره پشت سرتم و نمیزارم کوچکترین چیزی قلب قشنگت رو برنجونه.
زندگی من امیدوارم همیشه توی زندگیت مثل همین حالا با حوصله و صبور باشی.
پسر خوشگلم از این به بعد هم سعی کن آروم باشی تا این مرحله از زندگیت هم با موفقیت تموم بشه.
1 سال و 10 ماهه شدی نازنینم
بزرگ شدنت مبارک
عکسهای ٢٢ ماهگی در ادامه مطلب:
این اولین عکسیه که از خودت گرفتی، ببین چقدر حرفه ای عکس انداختی ،عاشقشم
قند عسل مامان توی کارای خونه حسابی به من کمک میکنی اینم نمونش:
از ظرف شستن که خسته میشی میری سراغ جارو برقی:
بعدشم موهای خودتو جارو میکشی:
توی این هوای پاییزی آش خیلی میچسبه و تو هم عاشق آش رشته ای . هفته ای دو سه بار درست میکنم و بعد از ظهرها دو تایی با هم میخوریم که چقدرم بهمون میچسبه.
اینم عکس جشنوارۀ اناره که چند روز پیش با هم رفتیم:
سر و صدای بچه ها رو که از تو کوچه میشنوی میدویی سمت پنجره و صداشون میزنی
الاهی من فدای تو
بعد با هم میدوییم سمت پارک:
و همچنان توی پارک به دنبال گربه هایی:
اولین شبی که بدون پوشک خوابیدی:
و اولین شبی که بدون شیر خوردن خوابیدی:
چقدر زیباست تماشا کردنت، بوییدنت و بوسیدنت
اینم جیگره عمه،سما جون که ٢٦ مهر تولدش بود:
خوشگل عمه تولدت رو یک باره دیگه تبریک میگم گل من.