23ماهگی( اوج شیرین زبونی دلبرکم)
تكرارِ اسمـِ تو ايـن روزهـا
حادثــه ی تكــرارﮮ زندگــی مـن است ...
هيچ ديوانه اﮮ از ايـن همه تكرار ...
به اندازه ی مـن ،
لذّتــ نخواهد بــرد !!
برگ گلم سلام:
امروز 14 آذرماه 23 ماهه شدی. یعنی الا درست یک ماه مونده به تولد 2سالگیت و اصلا باورم نمیشه منی که از یک ماهگیه تو شروع کرده بودم برات به نوشتن، حالا دارم حرف از 2 سالگیت میزنم...
و هیچ حرف دیگه ای نمیتونم بگم جز ، خدایا هزاران بار شکر،شکر، شکر...
امسال روز تولدت دقیقا مصادف شده با روز اربعین حسینی .
این روزا توی خونه ما تو شدی مثه یه طوطی کوچولو که هر حرف و کلمه ای رو کافیه فقط یک بار بشنوه . اونوقت با شیرین زیونی خاص خودت اینقدر کلمات رو زیبا ادا میکنی که قند توی دل منو بابا جونت آب میکنی.
دایره لغاتی که بلدی اینقدر زیاده که نمیتونم تک تک برات بنویسم. فقط چند تاییش رو برات گلچین میکنم تا هیچ وقت از ذهن من و خودت پاک نشه.
تو توی این سن کمت هر چیزی رو که خواستی و از دست من گرفتی با اون صدای قشنگت بهم گفتی: مــمــنون مامان ...
بعد از هر بار غدا خوردن یا میوه و شربت خوردنت میگی: دسیت دد نکنه ...
شبها قبل از خواب شب بخیر گفتن رو هیچ وقت یادت نمیره، صبحها هم تا چشمای قشنگت رو باز میکنی میگی: سلام مامانم، صبح بیخیر...
رنگهای اصلی رو خیلی خوب میشناسی و خیلی قشنگ ادا میکنی. آبی ، سبز، زرد،قرمز و نارنجی.
چند روز پیش یکدفعه بهم گفتی: مامان سمانه، گفتم جانم خودتو لوس کردی و بغلم کردی گفتی: دوسیت دایم (دوستت دارم) و من که هنوز توی شوک بودم و باورم نمیشد چی از دهن تو شنیدم بارها بهت گفتم پسرم چی گفتی یه بار دیگه بگو، و تو وروجک فرار کردی و از دستم در رفتی.
تا اینکه دوباره بعد از اینکه ماشین مورد علاقتو دادم دستت سرت رو کج کردی و گفتی: ســمانه دوسیــت دایــم... ومن تا جاییکه میشد بوسه بارونت کردم...
اون روز بهترین روز زندگیم توی این دو سالی بود که از داشتنت کنارم میگذره. روزی که تو با زبون شیرین خودت محبتت رو به من ابراز کردی همۀ دنیای من...
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….
٢٣ ماهه شدنت مبارک همۀامیدم
یک نفر در هـمین نزدیکــی هاچــیزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد...
فسقلی مامان روی تمام ماشینها و موتور کوچولوهات میشینی قربونت برم
اینم عکسهای پارک که هر وقت میریم دیگه دل نمیکنی و با گریه به خونه برمیگردی:
ببین خودتو چه جوری بین این دوتا دختر جا دادی
اینقدر قشنگ باهاشون بازی میکردی که انگار همسن اونا بودی
و محرم امسال:
عاشقتم همۀ زندگیم