17 ماهگی پارسا جیگر و عکسهای شمال(قسمت اول)
برقرار باشـی و سبز، گـل من تـازه بمون!
نفسم پیشکش تو، جای من زنده بمون!
سلام به همه دوستهای خوبم و همینطور پسر گلم . امیدوارم همه خوب و سلامت باشین.
گل پسر نازم 14 خرداد ماه 17 ماهه شدی. توی این ماه پیشرفتهات فوق العاده زیاد بود و هر روز باعث شگفت زدگی بیشتر ما شدی. مخصوصا توی مسافرتمون که نشون دادی چقدر بزرگ شدی و همه چیز رو میفهمی و درک میکنی.
توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی. جمله هایی رو میگی که فکرشم نمیکردم توی این سنت بتونی به زبون بیاری.
استقلالت رو کاملا به اثبات رسوندی و فقط خودت باید غذاهات رو نوش جان کنی. شاید خوردن یک کاسه سوپ کوچیک توسط خودت 1 ساعت طول بکشه و کاملا سرد بشه و از دهن بیفته، ولی این کار واست خیلی لذت بخشه و میدونم که خیلی خیلی هم بهت میچسبه. چون اینجوری نشون میدی که چقدر مستقل شدی...
توی این ماه 2 بار سرما خوردی که ما فکر کردیم شاید دلیلی واسه دندون در آوردنت باشه. ولی همچنان هم هیچ خبری از دندون جدید نیست و تو گل قشنگم با همون 4 تا دندون کوچولوت غذا میخوری.
پارسایی عاشق کارهاتم وقتی چیزی می خوایی یا کاری داری میای لباس ( یا دست ) من و باباجون رو می گیری و کشون کشون می بری همون جا که می خوای، خیلی با مزه این کار رو می کنی و دقیقا با زبون بی زبونی به خواستت می رسی .
همه کارات شیرین و بامزست. و حسابی واسمون دلبری میکنی. ما هم به خاطر تن سلامتت و وجود پاکت که 17 ماهه مهمون خونمون شده هزاران بار خدا رو شکر میکنیم.
17 ماهگیت مبارک باشه عشق من
خاطرات و عکسهای پارسا جون در ادامه مطلب:
عکسها در ادامه مطلب:
پارسا جونم صبح روز 10 خرداد سه تایی باهمدیگه راهی شهر نوشهر شدیم. چوت صبح زود راه افتادیم تو توی بیشتر راه خواب بودی. وقتی رسیدیم یک راست رفتیم سمت دریا و تو که خیلی عاشق نی نی ها هستی اولش با دیدنشون کنار دریا حسابی ذوق زده شده بودی:
ولی همینکه پاهات خورد به آب دریا یکدفعه تعجب کردی و پریدی توی بغلم و گریه میکردی و ما هم به خاطر اینکه تو یکدفعه از دریا وحشت نکنی برگشیم و رفتیم سمت جنگل .
و بعد از ظهر دوباره اومدیم کنار دریا. اینبار کنار ساحل نشستی وقتی شن روی پاهات میریخت منو صدا میزدی که از روی دستت پاکشون کنم. خلاصه یه کم طول کشید تا با دریا ارتباط برقرار کنی
و روز دوم دیگه اینقدر برات جالب شده بود که دیگه باید به زور از کنار دریا میبردیمت:
دیگه حسابی مشغول بازی شده بودی و دیگه دل نمیکندی و همه جا میگشتی دنبال یه بچه کوچولو تا باهاش بازی کنی تا اینکه این آقا پسر رو که حداقل 13 سال با تو اختلاف سنی داشت پیدا کردی و با اون بازی میکردی. به کمک همدیگه صدف جمع میکردید و میریختید تو قوطی نوشابه:
روز بعد هم کنار دریا یه سری به قول خودت چندتا نی نی دیگه پیدا کردی حسابی با هم سرگرم شده بودید:
اینجا هم توی نمک آبرود بودیم:
و اینجا که اردیبهشت سال گذشتست که تو 5 ماهه بودی درست در همین صحنه:
اینجا هم توی تله کابین نمک آبرود بودیم:
اینجا هم جنگلهای عباس آباده:
و یک حمام دلچسب بعد از کلی فعالیت:
و اینجا هم روز آخر، گریه های تو برای جدایی از همون دریایی که اولش ازش ترسیدی
روی هم رفته سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت .جای همگی خالی بود.
این روزها بد جور به تو آغشته شدهامـــــ ـ...
مرا از صافی رد کن...
تا ببینی.....
آنچه میماند فقط " تو " یی