بای بای پوشک
چه خوب ! که من بهشت را
به بوسیدن های تــ♥ــو بخشیدم !
حالا
همه جا بوی بهشت دارد و من ،
عطر بوسه های تــ♥ــو را !
خوشبختانه تا به حال که پروژه ما بسیار موفقیت آمیز بوده و هر بار نیاز به دستشویی داشتی خودتو به من رسوندی و با زبون شیرینت گفتی: دشـــــــویی .فکر نمی کردم اینقدر خوب در این مورد همکاری کنی ....
بقیه در ادامه مطلب:
اینجا مینویسم تا هیچ وقت یادم نره چه روزایی رو گذروندیم ...
چند وقت پیش که با هم رفته بودیم بیرون تا برای روز کودک واست این کفشهای خوشگل رو بخریم
تصمیم گرفتم این دمپایی رو هم برای توی دستشویی بگیرم
و همین دمپایی ها شد فرشتۀ نجات ما
وقتی رسیدیم خونه دمپایی ها رو از تو پلاستیک در آوردم و رفتم بزارم توی دستشویی که بدو بدو دنبالم اومدی و خواستی بیای تو، منم مانعت نشدم. دمپایی ها رو پات کردی کلی واسه خودت دست زدی و شعر خوندی. منم بهت گفتم پارسا جون هروقت دستشویی داشتی باید بیای اینجا اونوقت اینا رو بپوشی.
یکدفعه پوشکت رو کندی پرت کردی اونور. و بعد (با عرض پوزش) دستشویی کردی.
و همین شد که تا آخر شب دیگه نزاشتی پوشکت کنم . و هربار به عشق پوشیدن دمپایی هات هر دفعه که دستشویی داشتی گفتی. اونشب من با خیال راحت خوابیدم و فکر کردم به این راحتی تموم شد.
اما از روز بعد این کار واست شد یه تفریح تازه. هر دقیقه میگفتی مامان دشویی. و هر بار با دستشویی رفتن یک بار هم با این مسواک تازه ای که فاطمه جون واست کادو آورده بود مسواک میزدی.
بیشتر وقتها الکی میگفتی، و از دستشویی خبری نبود. وقتی میبردمت تو، میگفتی، مامان مستاک( مسواک).و دفعۀ بعد که به حرفت گوش نمیکردم و نمیبردمت روی فرش خراب کاری میکردی.
حسابی خسته و کلافه شده بودم. و تصمیم گرفتم دوباره پوشکت کنم چون خیلی راحتتر بودم و فکر کردم تو هنوز نمیتونی تشخیص بدی.در صورتیکه تو وروجک، خیلی خوب و به موقع تشخیص میدادی و فقط منو سره کار میذاشتی.و اینجوری توی تمام روز حواس و توجه من فقط به تو بود و تو لذت میبردی.
دیگه از نفس افتاده بودم. ولی هر کاری کردم دیگه نزاشتی پوشکت کنم. یک هفته از خونه بیرون نرفتیم . هفتۀ خیلی بدی رو داشتم. چون دیگه نه میتونستم به خودم برسم نه به کارهای خونه.
تا اینکه اوضاع یه کم عادی تر شد. الان دیگه حتی شبها هم پوشکت نمیکنم. البته چند باری هم از دستت در رفته که مواقعی بودن که مشغول بازی بودی و سرت حسابی گرم بوده. یا به من گفتی و من توجه نکردم. حالا تقریبا یک هفته میشه که فقط وقتی از خونه بیرون میریم با هزارتا ترفند و کلک زدن پوشک میشی.
خدا رو شکر روزای سختمون گذشت. تا پروژۀ بعدی.
پروژۀ از شیر گرفتن هم به دلیل اینکه همزمان داری 2 تا دندون آسیاب پایین رو با هم در میاری به ماه دیگه یا شایدم ماه بعدش موکول شد.
پی نوشت:
به عقیده من زمان از پوشک گرفتن هر بچه ای منحصر به فرد برای خودشه. هرچند این روزا روانشناسا معتقدن باید این موضوع رو به حدود دو و نیم سالگی موکول کرد اما بچه ای رو می شناسم که حدود یک سالگی قشنگ اعلام می کرده دستشویی داره.
اما نکته بسیار مهم صبور بودنه چون باید اولش هر چند دقیقه و بعدتر هر یک و بعدا هر دو ساعت بچه رو به دستشویی برد و امکان داره جاهایی آلوده بشه که فکرشم نمی کنین. پس مادر بودن یعنی صبوری کردن...
این کار سختی خیلی زیادی داره ولی به نظر من ارزششو داره.
امیدوارم تجربه من برای شما هم مفید باشه.