روزانه های آقا پارسا...
سلام عزیز دردونه ی مامان:
پسر خوشگل مامان میخوام از شش ماهگیت بگم. منکه باورم نمیشه رفتی توی شش ماه. همه چیز داره به سرعت برق و باد میگذره پسرم. اینقدر توی این مدت با تو شاد بودیم که اصلا نفهمیدیم این چند وقت چه جوری گذشت.
صدای نازت دیگه همه فضای خونه رو پر کرده. از خنده ها و قهقهه ها گرفته تا جغ کشیدنا و گریه هات.
توی این یکی دو ماهه اخیر نشون دادی که پسر خیلی شیطون و بازیگوش و البته باهوش و شیرینی هستی و عاشق خیلی چیزا شدی. از جمله آهنگ زدنهای بابا جون. امکان نداره بابا بخواد آهنگ بزنه و تو توی بغلش نباشی.اینم مدرکش:
بعد هم که دیگه خودت مشغول میشی:
اینم عکس دستای کوچولوت کنار دست باباجونت:
فکر کنم تو که از این سن اینقدر هنرمندی وقتی بزرگ شدی واسه خودت هنرمند معروفی بشی.
یکی دیگه از علایقت آکواریوم هستش پسرم:
تو شدیدا ماهیهارو دوست داری و با دستای کوچولوت میکوبی به شیشه و مرتب میخوای ماهیها رو بگیری. با زبون خودت باهاشون حرف میزنی و آواز میخونی.خلاصه با دیدن آکواریوم کلی سرگرم میشی.
پسر قشنگم واست دعا میکنم همیشه شاد باشی و هیچ وقت هیچ چیزی توی دنیا دل کوچیک تو رو ناراحت نکنه...
همیشه واسمون بخند و دل ما رو شاد کن...