روزانه های قند عسلم
پسر گلم:
الان که دارم این پست رو برات می نویسم شما نیمه ی چهار ماهگی رو هم طی کردی و الان در کنارم با آرامش خوابیدی. قربونت برم که روز به روز داری شیرینتر میشی و حضورت در کنار ما تثبیت شده و شادی بخش لحظاتمون شدی.
یه چیزیو میدونی ، اینکه خیلی خاطرخواه داری ؟ همه با یه حس خیلی قشنگ از صمیم قلب دوستت دارن و کلی قربون صدقت میرن .
پسرم :این روزا یاد گرفتی اشیا رو با دستای کوچولوت بگیری. هر چیزی هم که دستت برسه فوری میبری تو دهنت . حتی وقتی تو بغل ما هستی دست ما رو میگیری و به زور میخوای بخوریش. تازگی ها میتونی به پهلو بخوابی و گاهی هم سریع غلت میزنی و به روی شکمت می خوابی. صبحا که از خواب بیدار میشی کلی باهام حرف میزنی و دلبری میکنی. در ضمن بیرون رفتن رو خیلی دوست داری و توی ماشین ساکت و آرومی.
این روزا دیگه من تمام وقت در اختیار شمام و همه ی لحظه های زندگیم داره در کنار تو میگذره و دیگه هیچ وقتی واسه تفریح و سرگرمی خودم نمونده چون همه ی سرگرمی من فقط تویی مامان جون...
بازم روز شماری واسه واکسن چهارماهگیت شروع شده و دوباره داره استرس به سراغم میاد فقط میتونم بگم توکل بر خدا چون همیشه با گفتن این حرف آرامش میگیرم...
تو رو دوست دارم مثه حسه نجیب خاک غریب
تو رو دوست دارم مثه عطر شکوفه های سیب
تو رو دوست دارم عجیب تو رو دوست دارم زیاد
تو رو دوست دارم مثه لحظه ی خواب ستاره ها
تو رو دوست دارم مثه حس غروب دوباره ها
تو رو دوست دارم عجیب تو رو دوست دارم زیاد