پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

یک هفته تا زیباترین روز خدا

سه ساله که رسیدن دی ماه، سردی هوا و دیدن برف زمستونی این پیغامو به ما میده که گل پسرم بزرگتر شده و مرحله به مرحله وارد دنیای زندگی واقعی میشه ... و روز شماری من برای روز میلادش آغاز میشه... چیزی تا تولدت نمونده گل من. دی ماه، ماه رشد سالانه توست .... و یادآوری روزهای به دنیا آمدنت و اینکه چقدر کوچک بودی... و دلت هنوز بزرگ است؛ باشد ، قد که می کشی جسمت و دنیایت که بزرگ می شود دلت هنوز قد خوبترین ها بزرگ بماند … راستی! دنیا در دل توست؛ پاک دارش.   ...
7 دی 1392

یک ماه تا سه ساله شدن گلم

٢ سال و ١١ ماه... تمام تلخی دنیا را با لحظه ای نگاهت تا ته سر میکشم! پسرم امیدم: در حالی دارم برات مینویسم که فقط یک ماه مونده تا شکوفا شدن چهارمین زمستان زندگیت. سی روز مونده تا لمس ثانیۀ با تو بودن، تا سه سال مادری من. سه سال زیستن و نفس کشیدن با تو در من امید داد ٬ یاد داد چه جوری زندگی کنم، نه تنها زنده باشم . یاد داد چه جوری از ته دل بخندم ، چقدر زود همه چیز رو فراموش کنم ، با خراب شدن هر چیزی دوباره اونو از نو بسازم. یاد داد با هر چیز کوچکی احساس شادی کنم و از داشتنش نهایت لذت رو ببرم. و هزازان درس زندگی که من همه رو مدیون وجود پاک و معصومانۀ تو کودک سه ساله ام هستم. تو که موجودی هستی کوچک اما با دلی...
13 آذر 1392

سومین محرم زندگیت

شام غریبان 92 تـا هست جهــان شـور محــرم باقیست این جلوه ی جان در همه عالـم باقیست از نـالـه ی نـیـنــوای یـاران حسـیـن همواره به لب زمـزمه ی غم باقیست   حسین جانم! دست من گیر که این دست همان است که من سال ها از غم هجران تو بر سر زده ام ...   ...
24 آبان 1392

روزمره های شازدۀ 2 سال و 10 ماهه

٢ سال و 10 ماه... عطر خواستن تـــــــو از تمام جانم فرّار شده... انگار چشمهایت جادویم میکنند ... پارسای من ، تو آرامش منـی... پســـــــــر خوبم مرد آینده: امروز 14 آبان ماه مقارن با روز اول ماه محرم هستش که شما دو سال و ده ماهه شدی. فقط دو ماه مونده تا کامل شدن 3 سالگیت . سنی که سرشاره از اتفاقات غیر قابل پیش بینی .چون دقیقا هر روزت با روز قبل فرق میکنه و رشد عقلی و احساسی روز به روز تو کاملا قابل درکه. عزیزم: این روزها بیش از پیش مدهوش و مست عشق خداوندم . بزرگی و عظمتش رو دارم با همه وجود درک ميكنم ، و سیرابم از نعمتهای فراوانش . دیدن پیشرفتهای هر روزۀ تو و دید...
14 آبان 1392

عکسها و خاطرات شمال ( مهر 92)

٢ سال و ٩ ماه... دوست دارم همه جا نام تو را غرق زیبایی دریا بکنم دوست دارم صدف خاطر چشمان تو را رنگ آبی بزنم دوست دارم همه جا یاد تو را رنگ آبی بزنم... قلب من پسرم: روز سوم مهر ماه راهی سفر شمال شدیم. سال پیش که با هم رفتیم شمال 17 ماهه بودی و از خاطرات سفر شمال فقط دریا و آب بازی توی ذهنت بود و فکر میکردی که به دریا میگن شمال. از چند روز قبل که بهت گفته بودیم میخوایم بریم شمال، میگفتی آخ جون میخوا برم دریا آب بازی. و بعد که فهمیدی توی این سفر سما جون هم باهامون هست کلی ذوق کردی و میگفتی میخوام با سما برم دریا بازی کنم شادی کنم.   بقیه در ادامه مطلب:   ...
12 مهر 1392

روزانه های شيرين کودکی پارسا...

2 سال و هشت ماه و 4 روز...   یکی یه دونۀ مامان سلام: پسر 2 سال و هشت ماهۀ من، در حالی داری این روزها و ساعتها رو میگذرونی که شدی روح مامان و بابا، شدی نفس و نبض ما ، و امید و چراغ فردا ، شدی یه دردونۀ آقا ، شدی یه پسر احساساتی و شیرین زبون. به تو میبالم پسرم. به اون همه عاطفه ت. و احساسات سرشارت که گاهی اشکم رو ناخوداگاه در میاره. وقتی میبینی مامان کسل و بی حوصلست اینقدر زبون میریزی و از من تعریف و تمجید میکنی تا لبخند منو ببینی. بهم میگی: مامانم چقدر لباست قشنگه ، چقدر چشمات خوشگله، چقدر مژه هات زیاده، چقدر موهات نرمه ، چقدر ابروهات قشنگه. بعد هم بهم میگی: بگو پارسا مامانتو دوست داری؟.منم میگم پارسا ما...
17 شهريور 1392

روزهای عاشقی با پسرم...

2 سال و 7 ماه و 4 روز... جعد موهایش همچنان بوی بهشت میدهد، نفسش زندگیست.... سلام برگ گلم: الان که دارم برات مینویسم دستاتو حلقه کردی دور گردنم و داری تند تند بوسه بارونم میکنی. بهت میگم قربون تو پسر گلم ، میگی: فدای چشمات بشم مامان خوشگله. اینقدر عاشقترم کردی که هر چی توی ذهنم بود پرید. هی تایپ و میکنم و هی پاک میکنم.   مهربون پسرم:   مدتی برات ننوشتم . هر بار خواستم همۀ خاطراتت رو جمع کنم و یکجا برات بنویسم اما تا اراده کردم برای نوشتن، یک حرکت جدید و رفتار تازه ازت دیدم که خواستم همه رو یادم بسپارم و با هم بنویسم، اما کارهای خارق العاده تو و حرفهای تازه...
19 مرداد 1392