پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

خوابالوی ناز من...

    پسر خوشگل من توی  این چند وقت که ما مرتب در حال رفت و آمدیم از خونه که میریم بیرون همینکه سوار ماشین میشیم تو میخوابی. پسر خوش خواب من فکر کنم ماشین سواری رو خیلی دوست داری. منم سریع ازت چندتا عکس گرفتم تا واست یادگاری بمونه اینم چند تا از خوشگلترین هاش...            اینجا هم بردیمت پارک تا یه کم بیرونو تماشا کنی ولی تو همچنان بغل باباجونت  توی خواب ناز بودی عزیزم...                    &nbs...
30 فروردين 1390

سه ماهه شدن گلم

       پارسای من با خنده های زیباش به استقبال چهارمین ماه زندگیش رفت                          نمیتونم احساسم رو بعد از دیدن اولین خنده هاش بیان کنم. فقط اینو میتونم بگم که یکی از زیباترین  لحظات زندگیمه . وقتی که پارسا میخنده انگار هیچ غم و غصه ای تو دنیا وجود نداره. پسر کوچولوی من صبحهاش رو با خنده  آغاز میکنه. خنده های صبحش شده صبحانه من.     پارسای من به شدت بغلی شده. تازه تنها به هر طور بغل کردن هم رضایت نمیده. باید طوری بغلش کنی که  راحت بتونه ه...
14 فروردين 1390

پسر هنرمندم

   سلام عزیزدلم:    دیروز وقتی که باباجون داشت آهنگ میزد تو رو بردم پیشش تا هنرهای باباتو ببینی تو هم اینقدر ذوق کردی و دست و پا زدی تا بابا تو رو بغل کرد و تو دیگه سر از پا نمیشناختی  بعد هم که دیگه اینجوری مثل آدم بزرگها ژست گرفتی تا من ازت عکس بگیرم...            اینجا هم که دیگه طاقت نیاوردی یه جا بشینی و تو هم مشغول آهنگ زدن شدی البته به سبک خودت...                            &nbs...
13 فروردين 1390

روز تولد مامان

سلام ماه آسمونم :     گل قشنگم دیرو روز تولد مامان بود   اما اینبار تولد من با تمام سالهای پیش فرق میکرد یه فرق خیلی مهم و اساسی.    امسال کسی توی تولد من حضور داشت که نیمی از وجود خودم بود و من یکی از زیبا ترین احساساتم رو تجربه کردم. آره همه ی زندگی من حضور تو توی جشن تولد من به همه چیز یه رنگ و بوی خاص دیگه ای داده بود احساسی که هیچ جوری نمیتونم توصیفش کنم. وقتی که باباجون هدیه ی قشنگی جداگانه از طرف تو برام گرفته بود و گفت اینم از طرف آقا پارسا واسه یه مامان گل، خیلی خوشحال شدم و حس خوبی بهم دست داد چرا که بابا جون همیشه فکر همه چیزو ...
24 اسفند 1389

زیباترین نگاه,نگاه توست...

زیبا ترین تصویری که در زندگی ام دیده ام نگاه عاشقانه و معصومانه ی توست زیبا ترین سخنی که شنیده ام سکوت دوست داشتنی توست زیبا ترین احساساتم گفتن دوست داشتن توست  زیبا ترین انتظار زندگی ام حسرت دیدار تو بود زیبا ترین لحظه زندگی ام لحظه با تو بودن است زیبا ترین هدیه ی عمرم محبت توست زیبا ترین تنهایی ام گریه برای تو بود و در نهایت........... زیبا ترین اعترافم عشق توست...   ...
3 اسفند 1389

روز تولد پارسا جون...

پارسای گل من در تاریخ ١٤ دی ماه سال ١٣٨٩ ساعت ٩.١٠ صبح روز سه شنبه قدم به دنیای مامان و باباش گذاشت و زندگی ما رو سرشار از نور و رحمت اللهی کرد.      بقیه در ادامۀ مطلب: پ ارسا جونم: اون بهترین و شیرینترین روز زندگی ما بود. روزی که واسه رسیدنش لحظه شماری میکردیم و دل تو دلمون نبود که روی ماهتو ببینیم. گل مامان: من و بابا تقریبا از یک ماه قبل از تولدت شبها درست و حسابی نمی خوابیدیم. و از سه شب قبل اصلا چشم روی هم نذاشتیم تا صبح سه شنبه رسید و راهی بیمارستان شدیم و من با خواست خودم بیهوشی موضعی شدم و طلایی ترین و شیرینترین لحظات عمرم رو بهوش بودم و دیدم... دید...
18 بهمن 1389

نامگذاری پارسای گلم...

     می بوسمش.... می خندد       گریه می کند.... قلبم تکه تکه می شود        می خندد... زندگی جاری می شود        به چشمانم خیره می شود... دریای دلم پر از ماهی محبتش می شود          عاشقانه می بوسمش.... شیرین می خندد        وقتی فهمیدیم هدیۀ  خدا به ما یه پسر کاکل زریه،  تصمیم گرفتیم واسه گلمون  اسم انتخاب کنیم.  تنها اسمی که به نظر من و باباجون بهترین اسم به نظر میرسید پارسا بود . پار...
17 بهمن 1389

2ماهگیه گل من و واکسن

سلام ماه آسمونم: امروز یعنی ١٤ اسفند ما شما به سلامتی دو ماهت تموم شد و شدی یه پسر ناز ٢ ماهه . دیروز با باباجون رفتیم واکسن دو ماهگیتو زدی اللهی برات بمیرم که چه دردی کشیدی  پاهای کوچولوت خیلی درد گرفت اما گل من مثل همیشه مقاوم و صبور بودی و خیلی گریه نکردی. بعد رفتیم خونه ی مامانی و آقاجون اونها هم که خیلی نگرانت بودن حسابی ازت مواظبت میکردن.تا شب هم بهت استامینفون میدادیم و مرتب دمای بدنت رو چک میکردیم آخر شب هم یه کمی تب کردی ولی خدا رو شکر تا صبح خوب شدی و دمای بدنت عادی شد. عزیزترین من: این اولین باری بود که صورت خوشگلتو اینقدر بی حال میدیدم همش خواب بودی و ناله میکردی و من...
12 بهمن 1389

دلنوشته های مامان...

 سلام پسر قشنگم   چشم رو هم گذاشتیم ۲ماهگیتم داره تموم میشه . هر روز داری بزرگتر و شیرینتر  میشی. ۴ روز دیگه باید بریم دکتر تا شما واکسن ۲ ماهگیت و بزنی،  خیلی نگران نیستم چون میدونم شما خیلی قوی و مقاوم هستی . راستی یه چند وقتیه شبها خیلی بی تابی میکنی و تا صبح گریه میکنی من و بابا هم که نمیدونیم مشکلت چیه حسابی نگرانت میشیمو غصه میخوریم، آخه طاقت دیدن اون  اشکات که از اون چشمای خوشگلت میادو نداریم .  البته تو انقدر باهوشی که خوب بلدی چه جوری ما رو سر پا نگه داری ، آخه همیشه  بین همون گریه های بلندت   چند  لحظه ساکت میشی تو چشمای م...
10 بهمن 1389

عاشقانه با تو...

 مثل گل صد برگ شکوفا شده ای               چون ماه چهارده شکوفا شده ای                               در آينه ی نگاه من چشم بدوز                                            تا دريابی چقدر زيبا شده ا...
30 ارديبهشت 1389