پارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـمپارسا جـ❤ـونم ، نفسـم ، عشقـم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ღஜღ پارسا کوچولوی مـــــــا ღஜღ

بعد از دو سالگی پارسا

دوستت دارم به هزار و یک دلیل ، اما مهم ترینش این است که یادم می اندازی روزی هزار بار شاکر خدا باشم به خاطر بودنت... سلام نفس مامان: چند وقتی برات چیزی ننوشته بودم و دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود. اولین دلیلش خراب شدن لپ تاپ بود. و پاک شدن عکسهای دو ماه اخیرت که منو خیلی دپرس کرد. ازین به بعد  از عکس گرفتن ازت بلا فاصله همه رو روی سی دی برات نگه میدارم. دومین دلیلش هم این بود که این روزا تمام وقت در اختیارتم . هر روز صبح با هم میریم پارک و پیاده روی . بعد از ظهرها هم که مشغول خونه تکونی هستیم. خونه تکونی امسالمون حسابی دیدنی و بامزست. و این حرف منو فقط کسایی که یه وروجک همسن تو دارن درک ...
5 اسفند 1391

17 ماهگی پارسا جیگر و عکسهای شمال(قسمت اول)

برقرار باشـی و سبز، گـل من تـازه بمون! نفسم پیشکش تو، جای من زنده بمون! سلام به همه دوستهای خوبم و همینطور پسر گلم . امیدوارم همه خوب و سلامت باشین. گل پسر نازم 14 خرداد ماه 17 ماهه شدی. توی این ماه پیشرفتهات فوق العاده زیاد بود و هر روز باعث شگفت زدگی بیشتر ما شدی. مخصوصا توی مسافرتمون که نشون دادی چقدر بزرگ شدی و همه چیز رو میفهمی و درک میکنی. توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی. جمله هایی رو میگی که فکرشم نمیکردم توی این سنت بتونی به زبون بیاری. استقلالت رو کاملا به اثبات رسوندی و فقط خودت باید غذاهات رو نوش جان کنی. شاید خوردن یک کاسه سوپ کوچیک توسط خودت 1 ساعت طول بکشه و کاملا سرد بشه و از دهن بی...
8 بهمن 1391

پارسای 2 سالۀ من و عکسهای تولدش

در ستاره بارانِ میلادت، میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو ، آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من ، نه برای تو ... که تنها برای “ما” آبیست     پسر  گلم عزیزتر از جونم:  2 سالگیت هم به سلامتی تموم شد و وارد سومین سال زندگیت شدی. اینقدر همه چیز به سرعت داره میگذره که وقت کم میارم واسه ثبت خاطراتت. ولی سعی میکنم واست کم نزارم تا جایی که بتونم همه چیز رو برات بنویسم.  پسر دوسالۀ من اینروزا: تمام کلمات رو به...
1 بهمن 1391

ღ دومین سالروز تولد پارسای نازنینم ღ

در سرزمینی زیبا٬در آنسوی دیگر بخشهایی از ابدیت کنار هم منتظر اجازه ای برای آمدن به زمین وتجربه ی دوباره بودند خدا وند همه را یکی یکی می فرستاد که بروند او فقط داشت فکر می کرد واینها را به نظاره نشسته بود به پیوندی فکر می کرد که با وجود زیبایی هایی که در آن سرزمین دیگر سو از آنها بهره مند بود او را برای زندگی دوباره در زمین به خویش می خواند نمی دانم شاید این پیوند عمری به بلندای تاریخ داشته باشد در همین افکار غوطه ور بود که نوای فرشته ای او را به خود آورد بیا نوبت تو شده است.آنها تورا چشم انتظارند. خیلی خوشحال شد زود نزد خداوند آمد اجازۀ پیوستنش ...
14 دی 1391

بای بای پوشک

١ سال و ٩ ماه و ١٩ روز...   چه خوب ! که من بهشت را به بوسیدن های تــ♥ــو بخشیدم ! حالا همه جا بوی بهشت دارد و من ، عطر بوسه های تــ♥ــو را  !    پارسای عزیزتر از جونم:   پسر باهوش من،تصمیم گرفته بودم توی این ماه  از شیر بگیرمت اما با خواست و همکاری داوطلبانه ی خودت  کم کم با پوشک خداحافظی کردی و الان یک هفتست که دیگه مرد شدی و شدیدا از پوشک متنفری.  خوشبختانه تا به حال که پروژه ما بسیار موفقیت آمیز بوده و  هر بار نیاز به دستشویی داشتی خودتو به من رسوندی و با زبون شیرینت گفتی: دشـــــــویی .فکر ...
20 آذر 1391

23ماهگی( اوج شیرین زبونی دلبرکم)

تكرارِ اسمـِ تو ايـن روزهـا حادثــه ی تكــرارﮮ زندگــی مـن است ... هيچ ديوانه اﮮ از ايـن همه تكرار ... به اندازه ی مـن ، لذّتــ نخواهد بــرد !! برگ گلم سلام: امروز 14 آذرماه 23 ماهه شدی. یعنی الا درست یک ماه مونده به تولد 2سالگیت و اصلا باورم نمیشه منی که از یک ماهگیه تو شروع کرده بودم برات به نوشتن، حالا دارم حرف از 2 سالگیت میزنم...  و هیچ حرف دیگه ای نمیتونم بگم جز ، خدایا هزاران بار شکر،شکر، شکر... امسال روز تولدت دقیقا مصادف شده با روز اربعین حسینی .                ...
14 آذر 1391

شور و حال محرم 91 با پسرم

السلام علیک یا أباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین   پارسای نازنینم: خدا رو هزاران بار شکر میکنم که امسال هم  دومین روزهای محرم  زندگیت رو گذروندی. سال گذشته تو یازده ماهه بودی و خیلی کوچولو ولی امسال خیلی فرق میکرد. تو عزیز دردونۀ من امسال ذکر حسین حسین رو یاد گرفتی و شد زمزمۀ لبهای خوشگلت. تو ماه آسمون من امسال تونستی غذای نذری بخوری و از برکت غذای اهل بیت بهرمند بشی. تو گل قشنگ من امسال ...
5 آذر 1391

(22 ماهگی ) پایان شیرخوارگی گل من

تموم دنیای من سلام: این روزها که داره میره تا دو ساله بشی خیلی سریع داره می گذره و احساس می کنم منی که میخوام ماهگردت رو بنویسم  بهش نمیرسم و با خودم می گم مگه دیروز نبود 21 ماهگیت رو نوشتم. چه زود 22 ماهگیت هم تموم شد. پسرم زمان داره خیلی سریع می گذره و  شما هر روز داری بزرگتر میشی و البته با نمکتر و شیطون تر. شیرین زبونیهات اینقدر زیاد شده که حد نداره . بابا مسعودت رو (بابا جان ) صدا میزنی و من رو هم  (سمانه جان). دوتا دندون آسیاب پایینت همزمان با هم بیرون اومدن و خیلی اذیتت میکنن.  دیگه پوشکت نمیکنم مگر مواقع خاص و حیاتی.   ١٠ آبان آخرین روز...
14 آبان 1391

21 ماهگی نفسم

تو هوایی که برای یک نفس، خودمو از تو جدا نمیکنم تو برای من خوده غرورمی... من غرورمو رها نمیکنم عزیز دردونۀ مامان سلام:  چهاردهم این ماه ١ سال و ٩ ماهگیت  هم تموم شد. حالا فقط ٣ ماه دیگه مونده تا تولد ٢ سالگیت. این روزها احساس میکنم باید خیلی مراقب رفتارم باشم چون تمام حرفها رو زود میگیری، تمام رفتار منو زیر نظر داری و تمام کارایی رو که میکنم به خودم بر میگردونی. توی این شبای بلند پاییز که خیلی دلگیر و خسته کنندست، تو همدم ومونس خیلی خوبی واسم هستی که بهم انرژی و روحیه خیلی زیادی میدی. اگه باهام همکاری کنی میخوایم از شروع ٢٢ ماهگیت دورۀ شیرخوارگیت رو به پایان برسونیم.خدا کنه خیلی س...
17 مهر 1391

مهربونی های پسرم

عصارۀ تمام مهربانی ها را گرفته اند و از آن فرشته ای ساخته اندهمچون  تو    میخوام از چشمهای قشنگ و مهربونی حرف بزنم که به من امید زندگی میده. چشمهایی که هر چقدر هم خسته باشم با نگاه کردن به اونها قدرت زندگی کردن رو پیدا میکنم. چشمهایی که تصویرش یک لحظه هم از جلوی چشمم نمیره و قلب پاک ومهربونی که هرچقدر هم ازش بگم کم گفتم.  مثل همیشه با خونه سازیهات مشغول بازی بودی و همه رو پخش کرده بودی وسط خونه، اومدم رد بشم برم توی آشپز خونه که پام رفت روی یکی از مکعبها ، داد زدم  و افتادم روی زمین ، یکدفعه لبهای کوچولویی رو کف پام احساس کردم بلند شدم نشستم دیدم داری تند تند پام رو بوس م...
4 مهر 1391